۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه
کارگردان : سرگی بودروو
نویسندگان :آریف آلیو - سرگی بودروو
تاریخ اکران : ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۷ در روسیه
ژانر : درام تاریخی
بازیگران : آلیا - تگن آوو - یینگ بی - ...
تهیه کنندگان : باب برنی - الک چوولمن
موسیقی : توماس کانتلینن
تدوین : زاک استینبرگ
درجه : R به دلیل صحنه های خونین جنگ
زمان : ۱۲۰ دقیقه
کشور : مغولستان - روسیه - قزاقستان - آلمان
محل فیلم برداری : چین
زبان : مغولی
رنگ : رنگی
شیب صحنه :۱ : ۲.۳۵
دوربین : Arriflex Cameras
فرمت نگاتیو فیلم : ۳۵ میلی متری
صدا : دالبی دیجیتال - DTS
گواهینامه : Canada:14A / USA:R / Ireland:15A / Germany:12
کمپانی : Andreevsky Flag Film Company
جمله تبلیغاتی : بزرگی و خوشبحتی از آن کسی است که آنرا بگیرد .
داستان : فیلم داستان زندگی چنگیز خان مغول است
داستان : فیلم داستان زندگی چنگیز خان مغول است .
گفتوگو با سرگئي بودروف درباره سهگانه «چنگيزخان»
روايتي ديدني از خونخوار تاريخ
جف داوسن : ميگويند چنگيزخان، جان وين را كشت. البته اين اتفاق با فيلمي به نام «فاتح» (1956) رخ داد.
شهرت اين فيلم بهعنوان اثري ضعيف چنان زبانزد خاص و عام شد كه هوارد هيوز، تهيهكننده فيلم، تمام نسخههاي آن را نابود كرد. «دوك» (جان وين) در اين فيلم با بازي ضعيف خود كه با گريمي بد چشمهايش تنگ شده بودند، جنگسالار مغول را به صورتي فردي ترسو به تصوير كشيد. سوزان هيوارد نيز در نقش يك شاهزاده تاتار به اندازه شخصيت وين غيرقابل باور بود. فيلم در صحراي يوتا فيلمبرداري ميشد و بادي كه از محل انجام يك آزمايش هستهاي ميوزيد باعث بدنامترشدن فيلم شد؛ گفته ميشود نيمي از عوامل فيلم كه بعدها بر اثر سرطان درگذشتند، بهخاطر تشعشعات راديواكتيو به اين بيماري مبتلا شده بودند. جان وين نيز در نهايت به اين افراد پيوست.
مطابق گفته تواريخ رسمي، چنگيز مسبب مرگ خيليهاست. از چنگيز نقل است كه «هيچ شادياي بالاتر از مغلوب ساختن دشمنان، تعقيب و به دام انداختنشان، غارت اموالشان و ديدن سيلاب اشك عزيزانشان
چنگيز از سال 1206 تا زمان مرگش در 1227 بههمراه لشكر عظيمش تخريبي عظيم و ديوانهوار به راه انداخت كه از استپهاي آسياي مركزي تا اروپا ادامه داشت و در اين راه ميليونها انسان جان خود را از دست دادند.
به گفته سرگئي بودروف، كارگردان روس: «چنگيزخان يكي از بدنامترين افراد در روسيه است. ما در كتابهاي درسيمان تنها درباره بدي او و مغولها ميخوانيم. طبق توصيف اين كتابها، مغولها افرادي وحشي، بيرحم، بدوي و نيمههيولا هستند.» زماني كه كوبلايخان، نوه چنگيز، سكان حكومتي را كه پدربزرگش پايهگذاري كرده بود در دست گرفت، لهستان و مجارستان نيز تنها در يك قدمي تخريب بهدست مغولان قرار داشتند. تاثيرات اين حركت برقآسا تا امروز هم ادامه يافته است. اين روزها خيزش مجدد آسيا، غربيها را به وحشت انداخته اما ظاهرا اين وحشت ريشهاي عميقتر دارد و تنها مربوط به رشد اقتصادي قاره كهن نميشود.
اين داستان بيشك براي هر فيلمسازي نيز ميتواند دستمايهاي مناسب باشد. بهزودي فيلم حماسي «مغول» ساخته سرگئي بودروف، بهعنوان نخستين بخش از سهگانه او درباره چنگيزخان به نمايش درخواهد آمد. اين فيلم كه توليد مشترك روسيه و قزاقستان است و پارسال يكي از 5 نامزد بخش اسكار خارجي بود، در چمنزارهاي دورافتاده قزاقستان و مغولستان فيلمبرداري شده است. در اين توليد كاملا آسيايي، بازيگراني از سراسر آسيا براي نقشهاي اصلي و لشكري از سياهيلشكر از آسياي مركزي حضور دارند و ديالوگها تماما به زبان مغولي است. پيش از اين افراد ديگري نيز در سينما به سراغ چنگيز رفته بودند. عمر شريف در سال 1965 جنگجوي بيپروا و پوستينپوش را به تصوير كشيد، چينيها در سال 1998 فيلمي زندگينامهاي درباره چنگيزخان ساختند و چند فيلم ديگر نيز وجود دارند اما انتظار ميرود «مغول» معتبرترين روايت از زندگي چنگيزخان باشد. بودروف در اينباره ميگويد: «در جريان تحقيقاتم داستاني جالب درباره كودكي چنگيز كشف كردم. او هيولا به دنيا نيامده بود. گاهي بد نيست برخلاف تفكر رايج حركت كنيم.» در دوراني كه در كشور بودروف بار ديگر مردي قدرتمند زمام امور را در دست گرفته، زنده كردن ياد حاكمي ستمگر كه هيتلر آشكارا او را ستايش ميكرد، كمي سوالبرانگيز است. بودروف به اين نكته اشاره ميكند كه «چنگيز در روسيه و غرب فردي بدنام و نماد وحشيگري است اما در آسياي مركزي يك قهرمان است.»از آنجا كه محصول نهايي بودروف فيلمي باشكوه مانند «مغول» است، به سختي ميتوان در نظر او ترديدي به خود راه داد. اين اثر مجلل و پربازيگر (با بودجهاي 10 ميليون يورويي كه با معيارهاي هاليوودي به يك شوخي شبيه است) را بهراحتي ميتوان رقيب «ارباب حلقهها»، «قهرمان» يا «ببر خيزان، اژدهاي پنهان» دانست، البته با اين تفاوت كه «مغول» بر مبناي واقعيت ساخته شده است.
اين فيلم به شكلي وسيع در اروپا و آمريكا اكران ميشود كه اين مساله براي فيلمي با يك زبان غريب و با زيرنويس بيسابقه است. «مغول» حاوي صحنههاي چشمگير از نبردهاي مختلف است كه حاصل كار سواركاران و بدلكاران قزاق و قرقيز بوده است. با وجود اين باز هم توجه اصلي فيلم به وجه انساني داستان بوده است. در فيلم ابتدا با «تموچين» 9 ساله آشنا ميشويم. تموچين پس از قتل پدرش به تدريج از يك چوپان ساده به انتقامجویي قبيلهاي تبديل ميشود (با بازي بازيگر ژاپني تادانوبو آسانو) و در اين راه همسرش «بروت» (كولان چولون، بازيگر مغول در اولين تجربه كارياش) و برادر خونياش «جاموكا» (بازيگر چيني هونگلي سان) مشوق او هستند.
آيا اين فيلم در حكم نوعي تجديدنظرطلبي است؟ «واقعا اميدوارم چنين باشد.» اين حرف جان مان، مورخ بريتانيايي و كسي است كه كتاب «چنگيزخان: زندگي، مرگ و رستاخيز» او مرجع اصلي بودروف بود. «مسلما در اين تجديدنظر هيچكس قصد ندارد مرگ انسانها و نحوه گسترش امپراتوري مغول را ناديده بگيرد اما ميتوان به منشأاين جريان پي برد.» فيلم با تغيير نام تموچين به چنگيزخان (فاتح بزرگ) كه در پي پيروزي او بر قوم «تانگوت» و قتلعام آنان اتفاق افتاد، به پايان ميرسد. اگر به اين نكته توجه كنيم كه چنگيزخان در زندگي خود هيچ مرد بزرگي نداشت كه الگوي خود قرار دهد، ميتوان با اغماض بيشتري درباره اعمالش قضاوت كرد.
ظاهرا در تمام اين سالها شخصيت چنگيز به درستي درك نشده است. مان دليل اين امر را منابع نوشتاري موجود ميداند كه همگي توسط مورخان كشورهاي مغلوب نوشته شدهاند «و قربانيان تنها يك وجه قضيه را ميبينند.» از آنجا كه مغولها صحرانشيناني بيسواد بودند، تاريخ خود را آنچنان كه بايد و شايد نتوانستند بهصورت مكتوب درآورند. تنها در اواخر قرن نوزدهم بود كه كتابي چيني به نام «تاريخ پنهان مغولان» كشف شد و غربيها خيلي دير، يعني پس از ترجمه كامل آن در سالهاي 1980، با آن آشنا شدند. در اين كتاب كه ميتوان آن را با «ايلياد» يا حماسههاي اسكانديناوي مقايسه كرد، تصويري از چنگيز به نمايش درميآيد كه بسيار شاعرانهتر و رمانتيكتر از تمام منابع پيشين است. مان تاكيد ميكند كه چنگيز در شروع كار «تنها كمي برتر از يك رهبر قبيله در جنگهاي محلي» بود اما طي بيست سال صاحب قلمرويي شد كه به زبان امروزي مغولستان و تمام جمهوريهاي آسياي مركزي، همچنين بخشهايي از پاكستان، ايران، افغانستان، هند، چين و كره شمالي را دربرميگرفت و بزرگترين امپراتوري به هم پيوسته تاريخ را به وجود آورد. مان تاكيد ميكند: «اين موضوع نياز به بررسي بيشتري دارد.» علاوه بر اين چنگيز با بنيان گذاشتن سلسله «يوان»، كشور متحد چين را به وجود آورد كه بزرگترين ميراث او است.
شكي نيست كه قدرت چنگيز ناشي از نبوغ نظامي او بود اما اگر بگوييم او تنها با اتكا به اين خصيصه توانست ملتي از سواران جنگجو به وجود آورد، تنها نيمي از قضيه را ديدهايم. مطالعات جديد نشان ميدهد چنگيز فردي شايستهسالار بوده است. او به وفاداري احترام ميگذاشته، در مقابل مذاهب مختلف بردباري داشته، به زنان قدرتمند احترام ميگذاشته و قانوني نيز مدون كرده است. اگر تفكرات تنگنظرانه درباره چنگيز را كنار بگذاريم، ميتوان او را نمونه اوليه ناپلئون دانست. مان قياس بهتري ارائه ميكند: «درست مانند اينكه جرونيمو ميتوانست قبايل سرخپوست را متحد كند، آمريكاي شمالي را فتح كند و بعد امپراتورياش را تا آنجا گسترش ميداد كه روسيه و اروپا نيز تحت لواي او درميآمدند. همانقدر كه تصور حضور جرونيمو در كاخ سفيد غيرمنتظره است، تصور حضور چنگيز در ديگر نقاط جهان نيز عجيب بود.»
«صحرانشين» (2005)، آخرين فيلم بودروف نيز در قزاقستان توليد شد. وقتي از بودروف ميپرسيم آيا «مغول» را در واكنش به «بورات» ساشا بارن كوهن ساخته است، به خنده ميافتد. «قبلا نويسنده كمدي بودم و علاقه زيادي هم به شوخي دارم. با وجود اين احساس دوستان قزاقم را كه از اين فيلم ناراحت شدهاند بهخوبي درك ميكنم. فكر ميكنم غرب درباره فرهنگ مردم آسياي مركزي تصورات غلط دارد.»
در آن سوي پرده آهنين نيز اطلاعات زيادي درباره چنگيز وجود نداشت. در دوران حكومت شوروي، در جمهوريهاي آسياي مركزي و حتي در مغولستان كه تحت نظارت شوروي بود، هيچ صحبتي از چنگيز نبود. شايد به همين دليل است كه در اين جمهوريهاي تازه استقلاليافته ناگهان تب چنگيز فراگير شده است. مردم اين مناطق چنگيز را به چشم ميهنپرستي به سبك «دلاور» مل گيبسن ميبينند؛ فردي كه عليه اربابان سابق آنان مبارزه كرده است.
(ديگر نمونه چنين گرايشي اعاده حيثيت از تيمورلنگ در قزاقستان است كه يكباره اين فرمانرواي بيرحم را به پدري خيرخواه و مهربان تبديل كرده است.) شايد بزرگترين تغيير نگرش نسبت به چنگيز در سالهاي اخير در چين اتفاق افتاده باشد. طي دوره انقلاب فرهنگي، چنگيز كاملا از كتابهاي چيني محو شد اما از آنجا كه مغولستان كشوري است كه تقريبا در داخل چين قرار گرفته است، راهحلي عملي نيز براي مشكل چنگيز پيدا شد: چنگيز چيني است. به قولمان: «همگي عضو يك خانواده شاد هستند.»
وقتي بودروف درخواست چند سياهيلشكر جديد براي فيلمش كرد، هزاران نفر به محل فيلمبرداري هجوم آوردند و همگي چارپايان محبوبشان را به همراه داشتند. بسياري ديگر از مردم ساكن در طول جاده ابريشم، با حضور گسترده خود براي تماشاي فيلم، علاقه خود را به آن نشان دادهاند. بودروف با خوشحالي ميگويد: «فيلم در قزاقستان با استقبال خوبي روبهرو شد. در سيبري هم همينطور. «مغول» امسال در چين اكران خواهد شد. فروش فيلم در روسيه از آنچه فكر ميكردم بيشتر بود. اين فيلم باعث تحريك كنجكاوي مردم نسبت به چنگيزخان شده است.»در عين حال هنوز اين سوال باقي است كه به راستي مغولها، بجز قتل و غارت، چه كار ديگري براي مردم جهان كردند؟ ظاهرا جنجالهاي مربوط به برگزاري المپيك سالجاري ريشه در كارهاي مغولها دارد، چراكه آنان براي نخستين بار تبت را به چين ملحق كردند. به گفته مان: «كنايهآميز است كه چين هويت جغرافيايي خود را مديون مغولها و به عبارت بهتر مردي جوان است كه در قرن سيزدهم در كوهستانهاي مغولستان به دنيا آمد.»
در مورد زندگي چنگيز هنوز نكات مبهم وجود دارد، بهويژه درباره مرگ او در 65 سالگي يا حول و حوش اين سن. (پيدا كردن محل دفن چنگيز هنوز هم يكي از معماهاي بزرگ باستانشناسان است.) برخي ميگويند او بهخاطر بيماري و در آرامش درگذشت، برخي ديگر پاياني خشنتر براي او متصورند و ميگويند عروس جديد چنگيز در شب زفاف با يك قيچي به زندگي او خاتمه داد. با وجود اين چنگيز تا پيش از مرگش، در زمينه زاد و ولد نيز موجودي شگفتانگيز بوده است. نتايج شگفتآور تحقيقي در سال 2003 نشان داد كه 16 ميليون مرد در آسياي مركزي، به عبارت ديگر يك نفر از هر 200 ساكن كره زمين، كروموزوم Y چنگيز را در بدن خود دارند. بدين ترتيب چنگيز را ميتوان پدر واقعي يك ملت دانست.
بودروف ميگويد: «خيلي جالب است اگر بتوان چنگيز را دوباره زنده كرد تا شخصيتها را بهتر درك كرد و به ابهامها پاسخ داد.» به اعتقاد مان: «بزرگترين دستاورد چنگيز، تسخير روح تاريخ است.» هنوز بايد دو فيلم ديگر ساخته شود، تا مرگ چنگيز به نمايش درآيد. از سوي ديگر بزرگترين چالش چنگيز با فيلم بعدي است كه طي آن چنگيز سرزمينهاي مسلمانان را فتح ميكند. بودروف ميگويد: «دوست دارم از قسمت دوم صرفنظر كنم و اول قسمت سوم را بسازم. در حال حاضر مشغول نوشتن فيلمنامه قسمت سوم هستم.»
با تمام اين اوصاف آيا بزرگداشت چنين فرد بيرحم و خونخواري عمل درستي است؟ بودروف هشدار ميدهد كه نبايد ارزشهاي اخلاقي امروز را به مردم 800 سال پيش تحميل كرد. «به اعتقاد من وحشيترين قرن تاريخ، قرن بيستم بود. دو جنگ جهاني، اردوگاههاي مرگ نازيها، گولاگهاي استالين، تانك، موشك، بمب اتمي... چطور ميتوان اين چيزها را با مردي كه سوار بر اسب و با شمشير ميجنگيد مقايسه كرد؟»
منبع: ساندي تايمز، 28 مه
اشتراک در:
پستها (Atom)