۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه
۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه
نقدی بر خواستگار محترم
کامبیز رحیمی کارگردان و نويسنده فيلمنامه: داود موثقي. مدير فيلمبرداري: علي اللهياري.تدوين: حامد رضي. طراح صحنه و لباس: حسين عالي نژاد.تهيه کننده: داريوش بابائيان. بازيگران: فرهاد آئيش، گوهر خيرانديش، محمدرضا شريفي نيا، يوسف تيموري، مرضيه خوش تراش، مجيد مشيري. خلاصه داستان: احمد مرادي كه حدود 40 سال پيش به دليل عدم موفقيت در خواستگاري از دختري به نام "اختر" به فرانسه مهاجرت كرده، اينك بنا به توصيه پزشكان معالج خود به ايران بازمي گردد و همزمان به جست و جوي دوستان و آشنايان مي پردازد در حين اين جست و جو «اختر» را درمي يابد. او که پيش تر ازدواج کرده هم اکنون داراي خانواده است و شرايط از پيش هم براي مرادي سخت تر به نظر مي رسد. داود موثقي از بازيگران نقش منفي در فيلم هاي فارسي است. او چند فيلم را هم کارگرداني کرده که اين فيلم ها نيز تفاوت چنداني با تجربيات بازيگري اش ندارد. او وارث تفکر فيلمفارسي است که از دهه 40 و 50 در سينما مي آيد و داريوش بابائيان به عنوان تهيه کننده نيز با فيلم هايي که در کارنامه دارد بر اين امر تاکيد مي کند. موثقي در خواستگار محترم مي کوشد در قالب طنز داستاني را تعريف کند که 20 سال پيش مهدي فخيم زاده به بهترين شکل ممکن ان را بيان کرده بود. فيلم آن دوران از پرفروش ترين فيلم هاي دوران خود بود و پرونده اش هم بسته شد. اينکه موثقي چگونه قصد کرده دوباره سراغ اين داستان برود خود جالب توجه است. از همه مهمتر هم اينکه فيلم به هيچ وجه به سرو اندازه هاي فيلم فخيم زاده نمي رسد. شوخي ها و داستان فيلم به اندازه اي نخ نماست که کارگردان به هيچ وجه حتي نمي تواند تماشاگر خود را براي لحظاتي سرگرم کند. فيلم بازيگران خوبي دارد که هريک به بدترين شکل ممکن مقابل دوربين حضور پيدا مي کنند. لهجه نچسب گوهر خير انديش و مودب بودن بيش از اندازه فرهاد آئيش آنقدر گل درشت است که از فيلم بيرون مي زند و تمشاگر را دائم نه به فيلم که به شيوه استفاده کارگردان از اين عناصر مي خنداند. فيلم به ساده دست ترين شکلي از تفکرات فيلمفارسي استفاده مي کند. اينکه دو نفر در پيري عاشق و معشوق باشد و از پس حوادثي کسل کننده در نهايت زن لباس عروسي بپوشد و با خوبي و خوشي به منزل بخت برود. البته فراموش نکنيم که دست انداز ها را هم داماد سبيل از بنا گوش در رفته است و گهگاهي هم غيرتي مي شود پيش روي آنها قرار مي دهد و اين هم يکي ديگر از نکات ياد آوري کننده فيلمفارسي به شمار مي آيد. البته موثقي با گنجاندن فصل هايي همچون قدم زدن شخصيت ها در پاييز در خيابان و يا انصراف مقطعي و بي دليل شخصيت ها از تصميم هايشان کوشيده کمي روايت فيلمش را به حال و هواي داستان هاي امروزي سوق دهد تا چندان هم در آماج حملات قرار نگيرد. اما اين جنس رفتارها به قدري ناشيانه در دل فيلم جاي گرفته اند که به عمد دائم به تماشاگر نهيب مي زند که فيلم و داستان را پيگيري نکند و کار را از اواسط داستان به اثري ضد خود تبديل مي کند که تکليف تماشاگر با آن مشخص نيست. فيلم از تعدادي شوخي تشکيل شده که قرار است تماشاگر را بخنداند. اين شوخي ها در آنونس فيلم نيز جا گرفته که منجر به جذب تماشاگر شود. اما پس از برخورد با آنها در مي يابيم با صحنه هايي رو به رو هستيم که تاريخ مصرف انها گذشته و روزگاري به شوخي هاي اس. ام اسي مشهور بوده اند. در رستوران مرد از زن مي پرسد ميل داري و زن مي گويد اگر ميل نداشتم غذا نمي خوردم و بعد متوجه مي شويم منظور مرد اي ميل بوده است. آئيش در جايگاه خواستگار محترم و پير داستان انقدر خجالتي است و بي روح نقش خود را بازي مي کند که هيچ دلربايي از زن و تمشاگر نمي کند. اين شخصيت هيچ هيجاني در خود ندارد. خير انديش هم با لهجه شيرازي تنها مي تواند کارهاي گذشته اش را تکرار کند و گامي به پيش بر نمي دارد. فيلم کارگرداني منسجمي هم ندارد دوربين مقابل شخصيت ها قرار گرفته و انها هم ديالوگ هاي خود را مي گويند تنها يک ايده مرکزي براي جذب مخاطب در فيلم وجود داشته و چون ان هم به بار ننشسته عملا کارکردکارگردان در صحنه فرمان دادن براي شروع و قطع کردن موتوردوربين بوده است. اينگونه فيلم ها در سينماي ايران بخصوص اين دوران بيشتر ديده مي شود. جالب است که مجيد مجيدي ابتذال را به دوران رياست جمهوري خاتمي نسبت داده بود. اما اگر ابتذالي هم بود حداقل فيلم ها سروشکل معقولي داشتند. در اين دوران که نه فيلم هاي فيلم هستند و نه اصولا کارگردان از عنصري به نام سليقه بويي برده اند. همان هايي که در تلويزيون اجرا مي شود کاسب کارانه و نسخه دست چندمش به سينما راه مي يابد تا مسئولين سينمايي ارشاد از آن برداشتي دوگانه داشته باشند. اول اينکه بگويند ظرفيت سينماي ايران چنين است و بايد درش را بست و دوم خصلت هنر را از سينما بگيرند و از آن براي تحميق توده ها استفاده کنند. |
گزارشی کامل و مفصل از فیلم جنجال برانگیز و ضد ایرانی کشتی گیر
ایراسان- پخش سکانسي از فيلم آمريکائي "کشتي گير" در سي ان ان که تا چند روز ديگر در سراسر جهان به نمايش درمي آيد، جنجال تازه اي را عليه جمهوري اسلامي دامن زد. اين فيلم که اخيرا جايزه اول جشنواره فيلم ونيز را برده و بخاطر کارگردان معتبرش" درن آرنوفسکي" در داخل و خارج ايران مورد تحسين قرار گرفته است، اکنون به نوشته گاردين "باعث تحريک احساسات رسانه هاي جناح راست در ايران شده است".
"کشتيگير" داستان زندگي رندي رابينسون (با بازي ميکي رورک)، کشتيگير کچ حرفهاي دهه ۱۹۸۰ است که پس از سالها دوري از ورزش، به دليل مشکلات جسمي، به رينگ باز ميگردد تا با حريف قديمياش، "آيتالله" (با بازي ارنست ميلر)، مبارزه کند؛ مبارزهاي که ممکن است به قيمت جانش تمام شود.
خشم رسانههاي جناح راست که با روزنامه جام جم شروع شد، به ويژه از صحنهاي است که رندي رابينسون ميله پرچم جمهوري اسلامي را، که حريفش با آن به وي حملهور شده، ميشکند و جمعيت حاضر شعار "آمريکا، آمريکا" را سر ميدهند.در اين فيلم رندي رابينسون لباسي به رنگ پرچم ايران با آرم جمهوري اسلامي بر تن دارد.رقيب وي نيز در فيلمنامه "آيت الله" نام دارد که در فيلم به اسم وي اشاره اي نمي شود. رابرت تيت، گزارشگر گاردين در اين مورد نوشته است: "شايد براي اجتناب از توهين به رهبران روحاني ايران است که هيچ اشاره اي به نام رقيب رورک (آيت الله) که نقش او را ارنست ميلر کشتي گير حرفه اي پيشين ايفاء مي کند، نمي شود."
رابرت تيت چنين ادامه مي دهد : "رسانه هاي ايراني با «بزرگنمايي» صحنه اي از فيلم که ميکي رورک، هنرپيشه نقش اول با خشونت ميله اي را که پرچم ايران به آن آويزان شده با زانو مي شکند، از حضور قريب الوقوع "يک فيلم ضد ايراني" خبر داده اند. در حاليکه اين صحنه تنها بخشي از سکانس نبرد در رينگ کشتي است که تنها لحظاتي قبل از آن، رقيب رورک سعي داشت با استفاده از همان ميله او را به زانو درآورد."
گاردين يادآور مي شود که احتمال صدور مجوز اکران فيلم "کشتي گير" در ايران وجود ندارد، اما بسياري از ايرانيان از طريق تبليغ اين فيلم که توسط شبکه ماهواره اي تلويزيوني صداي آمريکا پخش مي شود از وجود آن آگاه شده اند.
رابرت تيت، سپس با ذکر اين مسئله که اين فيلم جايزه بهترين فيلم جشنواره ونيز را گرفت، استدلال مي کند که منتقدان غربي متوجه جريان هاي سياسي پشت سر اين داستان نشده اند و برخي به تمجيد از اين "محصول سينمايي" پرداخته اند.
جريان سينماي ضد جمهوري اسلامي
اما اين گزارشگر انتقاد مطرح شده را بخشي از جرياني بزرگتر مي داند و ياد آوري مي کند که سايت اينترنتي فردا، "متعلق به اصول گرايان" مضامين و "عواطف ضد ايراني" مطرح شده در اين فيلم را به مضامين فيلم "سنگسار ثريا م" تشبيه کرده که در سال جاري ميلادي به اکران درآمد و داستان زني را بيان مي کرد که به دليل داشتن روابط جنسي خارج از خانواده، بر اساس قانون شريعت ايران به سنگسار محکوم شد.
گاردين همچنين مي نويسد که چگونه فيلم 300 که داستان جنگ ترموپيل ميان يونانيان و ايرانيان در سال 480 قبل از ميلاد مسيح را بيان مي کند، در ايران حساسيت برانگيز شد؛ تا جايي که محمود احمدي نژاد هاليوود را به "جنگ رواني" متهم ساخت و نماينده ايران در يونسکو با ارسال شکايتي رسمي 300 را به منفي نمايي قومي متهم ساخت.
اين روزنامه در نهايت از فيلم "اسکندر" ساخته اوليور استون نيز مي نويسد که "در ايران به دليل بيان احساس همدردي با شخصيت اسکندر مورد مذمت قرار گرفت" و متذکر مي شود که اسکندر از سوي بسياري از ايرانيان بعنوان تخريب کننده پرسپوليس، بارگاه امپراتوري پارس در سال 330 قبل از ميلاد "مورد ناسزا و نکوهش" قرار مي گيرد.
آغاز کشتي
از سوي ديگر سايت فردا در مطلبي تحت عنوان "اقدامات ضد ايراني هاليوود ادامه دارد" در مورد اين فيلم نوشت: "در ادامه توليد و پخش فيلم هاي ضد ايراني در هاليوود، صحنه هايي از جديدترين فيلمي ضد ايراني در شکبه سي ان ان پخش مي شود."
اين سايت همچنين نوشت:"در اين فيلم که جايزه جشنواره فيلم ونيز را نيز دريافت کرده است، در مسابقه کشتي کج، دو کشتي گير به مبارزه مي پردازند و مبارز سياه پوست سعي دارد تا با چوب حامل پرچم مقدس جمهوري اسلامي ايران، کشتي گير ديگر را خفه کند که موفق نمي شود.بنابراين گزارش در اين هنگام، کشتي گير رقيب اقدام به اهانت و شکستن چوب پرچم ايران مي نمايد.گفتني است لباس ورزشي اين کشتي گير با طرح پرچم ايران است."
پيش از آن سايت جام جم نيز ضمن اشاره به پيروزي اين فيلم در جشنواره وني، نوشته بود: "در شب پاياني برگزاري شصت و پنجمين جشنواره ونيز فيلم «كشتي گير» ساخته دارن آرونوفسكي جايزه شير طلايي را كسب كرد. فيلم آمريكايي «كشتي گير» ساخته دارن آرونوفسكي و با بازي ميكي رورك در اين جشنواره توانست نظر منتقدان و تماشاچيان را به خود جلب كند و كار به جايي رسيد كه منتقدان از بازي ميكي رورك در اين فيلم آنقدر شگفت زده شدند كه اعلام كردند احتمال دارد «ميكي رورك» براي جايزه اسكار امسال، نامزد بهترين هنرپيشه شود. نكته جالب توجه در اين فيلم اين است كه كشتي گير، داستان پيرمردي را روايت مي كند كه پس از بازنشسته شدن از ورزش كشتي، بار ديگر تصميم مي گيرد به اين عرصه بازگردد. او بعد از آشنا شدن با رقاصه اي پير، انگيزه مضاعفي پيدا مي كند تا بار ديگر ورزش خشن كشتي كچ را پيگيري كند."
اما به نوشته جام جم:"نكته قابل توجه در اين فيلم اين است كه اين كشتي گير كه به نظر مي رسد علاقه زيادي به مردم ايران نداشته در فيلم از دو نشان « الله» كه در وسط پرچم ايران نقش بسته، به عنوان بازوبند استفاده كرده است و در صحنه اي از فيلم پس از آنكه حريف را مي برد، پرچم ايران را برداشته و به صورت او مي كوبد.سينماي هاليوود همواره در ساخته هاي خود با نگاهي توام با افتخار و احترام به پرچم كشور خود نگاه مي كند و همواره از پرچم آمريكا به عنوان سمبل كشور خود بهره مي گيرد."
جام جم سپس اظهار اميدواري کرده بود که "مسوولان فرهنگي كشورمان نسبت به اين مساله واكنشي مناسب نشان دهند و پيش از اكران جهاني اين فيلم، با تمهيداتي مانع گسترش اين توهين شوند."
برنا نيوز هم در مطلبي با محتواي مشابه نوشت: "به گزارش سرويس دريافت خبر برنا، ديروز در جشنواره سينمايي ونيز فيلم آمريكايي "كشتي گير" ساخته "دارن ارونوفسكي" به نمايش درآمد در اين فيلم يكي از كشتي گيران كچ مايويي بر تن دارد كه به رنگ پرچم ايران است و در دو طرف ان نام الله درج شده است. در اين صحنه همچنين پرچم جمهوري اسلامي ايران نيز ديده مي شود."
نگاه منتقد
از سوي ديگر برخي از منتقدين سينماي ايران با اين ديدگاه مخالفت کرده اند. از جمله جمشيد کمالي گفته است:"مشاهده لينک اينترنتي گزارش خبرنگار ايتاليايي درباره فيلم نشان مي دهد که ابتدا رقيب رورک سعي دارد با ميله پرچم جمهوري اسلامي وي را خفه کند. در واقع فيلم هيچ ارتباط مستقيمي با ايران يا جمهوري اسلامي که نبايد اين دو مفهوم را با هم اشتباه گرفت، ندارد. فيلم کشتي گير از ديد کارگردان، بازيگران و منتقدان با تجربه، صرفاً داستان پايان يافتن انتظار يک ورزشکار براي رسيدن به قله افتخار را بيان مي کند. اما برداشت هاي سطحي و شتاب زده و با هدف قبلي قصد ساختن يک غوغاي تازه را دارند. آن هم درباره فيلمي که هنوز به نمايش در نيامده است!"
جنجال بر سر فيلم "کشتي گير" سبب شده است که اين موضوع در صدر ديدني هاي سايت هاي ايراني قرار گيرد.
نقدی بر فیلم کشتی گیر
نقدی بر فیلم کشتی گیر
کشتی گیر فیلم جدید darre Aronofsky است که این روزها بر سر زبانهاست . کشتی گیر بی شک قویترین و زیبا ترین فیلم او است. وی پیش از این جوایز بسیاری را در مقام کارگردانی و نویسندگی کسب کرده است . تاکنون معروفیتش برایفیلم های Requiem for Dream بوده است. ولی از این پس او را با فیلم کشتی گیر خواهند شناخت . این فیلم داستان کشتی گیر پیری رابیان می کند که خواهان بازگشت به رینگ مسابقات است . اشتباه نکنید فیلم درباره ی کشتی کج یا داستان برگشت به اوج نیست. ما درگیری های درون یک کشتی گیر هستیم . کسی که برای بازگشت به موقعیاتی که داشته باید چیزهایی را فراموش یا قربانی کند. در این فیلم عشقش cassidy و دخترش stephanie می باشند . فیلم اصلا رویه پیچیده ای را برای بازگو کردن داستانش انتخاب نمی کند . از حیله ها و فوت و فن های پیچیده ی فیلم برداری و فیلم سازی نیز خبری نیست. حتی برای صحنه های مبارزه. این فیلم انقدر روان و ارام ما را با ram همراه میکند که ناخواسته برایش اشک می ریزیم و برایش می خندیم. این قدرت کارگردان را نشان میدهد . قبل از اکران اعلام کرده بود که فیلم شبیه هیچ کدام از فیلم های قبلی اش نیست و به حق همینطور است . aronofsky با به کارگیری به موقع ظنز و درام زمان فیلمش را به راحتی قابل توجیه می کند .همانطور که شما با Ram همراه میشوید و به این پیرمرد از کار افتاده مینگرید خود را میبینید . چیزهایی که متعلق به آنید و زندگی و شرایط شما را از هم دور کرده .Ram بدون کشتی یک پیرمرد لق لقوست شما بدون چه تبدیل به Ram پیر میشوید . در فیلم Ram به خاطر بازگشت به رینگ مورد ملامت قرار میگیرد . عزیزترین کسانش را از دست می دهد . آیا واقعا بازگشت به رینگ ارزش این همه ملامت و دوری را دارد؟ این جوابی است که هر کس با توجه به دید خود می دهد . Ram حاضر نیست فراموش شده از دنیا برود و حالا پس از 20 سال به دنبال رویاها و کارهای دوران جوانی اش میرود . شما چطور این جرات را دارید که همه چیز را رها کنید ؟ این جرات را دارید که بار دیگر خود را ثابت کنید ؟ سوالاتی از این قبیل در حین دیدن فیلم فراوان به ذهنتان خواهد رسید . باز هم تکرار میکنم این فیلم شاهکار است . Aronofsky اصلا به دنبال جواب در فیلم نیست .. حتی در فلش بک ها هم ما شاهد اشتباهات یا مشکلات گذشته Ram نیستیم . کارگردان فقط Ram و داستانش را به ما نشان میدهد و از شما میخواهد که کمی به Ram درونتان بنگرید . صحنه صحنه فیلم مانند فیلم های مستند فیلمبرداری شده و حسی رئالیستی را در شما زنده میکند . اینها همه ذوق و استعدادها وهوش کارگردان فیلم را میرساند . وی توانسته با داستانی جذاب و پرداخت خوب شخصیتها فیلمی محکم و در خور توجه ارائه دهد. وی جایزه شیر طلایی ونیز را به خاطر این فیلم به خود اختصاص داده و مطمئنا جوایز بسیاری را نیز دریافت خواهد کرد و این نکته شامل تمامی افراد فیلم نیز خواهد شد . Mickey Rourke (Sin City)بازیگر نقش Robinson برای بازی در این نقش 6 ماه در باشگاههای بدنسازی به پرورش اندام پرداخت و همین نکته این موضوع را مشخص میکند که چقدر برای این نقش زحمت کشیده و 6 ماه با Ram زندگی کرده . او بی شک اگر برنده اسکار نشود صد در صد کاندید آن است . این فیلم برای تمام عوامل آن شهرت و اعتباری پر آوازه خواهد آورد .. از این فیلم بیش از این خواهید شنید . منتظر شنیدن دریافت جوایز متعدد آن باشید .. آن را ببینید و برای 109 دقیقه معنی یک فیلم خوب را با تمام وجود درک کنید
نقدی بر فیلم delgo
فیلمdelgo
دلگو ( Delgo ) انیمیشن جدید شرکت Electric Eye Entertainment Corporation میباشد که بعد از 5 سال کار طاقت فرسا مونتاژ و آماده سازی برای اکرا ن بالاخره عرضه شد . همه انتظار داشتند که این انیمیشن پنج ساله را ببینند . واقعا باید انیمشن هایی از این قیبل باشند تا قدر و اندازه دیگر انیمیشن ها مثل وال ای مشخص شود . معلوم نیست سازندگان زمان ساخت این انیمیشن به چه فکر میکردند! آیا واقعا امیدوارند این افتضاحی که ساختند جیب هایشان را پر کند . این دلگو چیزی جز سردرد نیست . توصیه میکنم اگر والدین قصد تنبیه کودکانشان را دارند آنها را به دیدن این انیمیشن وادارند . داستانی بدون جذابیت و اینقدر شلوغ که فقط بچه های بیچاره را گیج میکند . در دلگو کلی شخصیت داریم راجع به کلی شخصیت دیگر هم صحبت میشود ، کلی اسم ( که حتی تلفظشان سخت است چه رسد به حفظشان ) برده میشود که هیچ دخل و خرجی به فیلم ندارد . ظاهر موجودات آن تلفیقی از لرد حلقه ها ،شرک ، جنگ ستارگان ، سیاره میمونها ، نینجا لاک پشت ها و شاید دیگر فیلم ها که الان حضور ذهن ندارم میباشد . طراحان ذره ای از خود خلاقیت نشان ندادند ( یا زحمت این کار را به خود ندادند) . داستان هم که مختص کودکان است ! جنگ ، آنهم چه جنگی بعضی از صحنه ها را شاید در فیلم های آدم بزرگ ها هم نبینید این را هم در نظر داشته باشید که مثلا مخاطبان این انیمیشن خردسالان هستند . دلگو دقیقا شبیه بازی های کامپیوتری است ، از نوع بد آن . در طی تماشای دلگو در مت 90 دقیقه آن فقط به ساعت خود نگاه میکنید . زمانی که داشتم وال ای را نگاه میکردم 6 نفر دیگر هم با من همراه بودند ( با سنین مختلف) همگی لذت بردیم اما دلگو . کمپانی سازنده آن باید فکری به حال این رسوایی خود بکند . حتی صداهایی که برای شخصیتها انتخاب شده اند جذاب نیستند . Freddy Prince Jr در نقش Delgo ، Jennifer Love Hewitt در نقش Princess Kyla و Chris Kattan در نقش Filo واقعا افتضاح اند . خدا میداند این استعدادهای درخشان گویندگی را چه کسی کشف کرده . البته نباید گویندگی خوب Malcolm McDowell را در نقش Raius ، Val Kilmer در نقش Bogardus و Burt Reynolds در نقش پدر Delgo نادیده گرفت که متاسفانه در این بنجل کاملا ناپدید شده اند . Marc F. Adler و Jason Maurer در اولین تجربه کارگردانی خود بی استعدادیشان را به همه نشان دادند . این دو حتی درست درک نکرده اند که مخاطبشان در چه رده سنی قرار دارد . ظاهرش انیمیشن است ولی جنگهای فیلم های اکشن را دارد . در هر صورت هیچ کدام از این قشرها را راضی نکرده . حتی نمی توانیم خود را با تماشای جلوه های بصری این انیمیشن ( که معمولا تمامی انیمیشنها آن را دارا هستن) نیز سرگرم کنیم . هیچ چیز چشم نوازی در دلگو نیست . اگر به تریلر آن دسترسی ندارید حتما پوسترهای آنرا ببینید . موجودات دلگو ظاهرا کاملا فانتزی و خیالی اند اما در واقع همان انسان خودمانند که کمی جراحی پلاستیک کرده اند . آدم های بد آن هم اینقدر بدند که کابوس شبانه کودکان خواهند شد . آخرین توصیه اینکه اگر می خواهید این انیمیشن یا هر چه که هست را ببینید حتما قرصی ، آسپرینی چیزی با خود داشته باشید . از ما گفتن بودن .
۱۳۸۷ آذر ۲۶, سهشنبه
آنونس فیلم «احضار شدگان» برای دانلود
| ||||
نقد Gran Torino
Gran Torino
باز هم ایستوود و باز هم یک فیلم دیگر . این بار با گراند تورینو ایستوود نگاهی به مراسم اسکار دارد . گراند تورینو را باید ادامه دهنده ی فیلم های اسکاری ایستوود دانست . در چند سال اخیر عادت کرده ایم همیشه او را با فیلمی مورد توجه منتقدین و فیلم دوستان ببینیم فیلمهایی که در مجمع چهار اسکار برایش به ارمغان اورده اند. امسال بعد از همکاری خوب او و آنجلینا جولی در فیلم عوض شده که آن نیز تجربه ای موفق بود . ایستوود باگاند تورینو آمده است. فیلمی که جزو آخرین شانس ها او برای کسب اسکار بازیگری برای کلینت 78 ساله باشد .
اما گراند تورینو
داستان فیلم در باره ی والت کووالسکی کهنه سرباز امریکایی جنگ کره است که اکنون در یکی از محلات متوسط زندگی می کند . والت فردی تند خو با عقاید نژاد پرستانه است . کم کم محله او به محل زندگی مهاجران آسیایی تبدیل می شود و این مسئله موجب عصبانیتش می شود . اما در طی یکسری اتفاقات او با آنها رابطه برقرار می کند و به حامی آنها در برابر گروهی تبهکار تبدیل می شود...
یکی از مهم ترین نکات فیلم بازیگران است . اول خود ایستوود که نقش و بازی فوق العاده ای از خود نمایش می دهد نقش انتخابی اش کاملا به نوع فیزیک و صورت ایستوود مطابقت دارد . و او توانسته به خوبی احساسات یک کهنه سرباز نژاد پرست را به خوبی ایفا کند .بازی خود ایستوود در به چالش کشیدن تفکرات نژادپرستی و اینکه چگونه مردی با این عقاید در سال های آخر عمرش نگرشش تغییر می کند و از کسانی که اهمیتی برایشان قائل نیست چیزهایی یاد می گیرد بسیار تحسین برانگیز است . نکته ی دیگر فیلم موسیقی خوب و روان آن است تا جایی که توانسته نامزدی مراسم گلدن گلاب را کسب کرده است . تم و داستان فیلم از ابتدا تا انتها سیر صعودی و تکاملی دارد ..نکته ی دیگر استفاده از بازیگرانی است که اکثر آنها برای اولین بار مقابل دوربین قرار گرفته اند و یکی از هنر های دیگر ایستوود در کارگردانی هدایت و هماهنگی این نا بازیگران به بهترین شکل ممکن است . شخصیت محوری فیلم والت کووالسکی نوعی بازخورد از تمامی نقش های ایستوود است نمادی از نقش های وسترن که بازی کرده و شخصیتی های کثیف فیلم های دهه ی گذشته اش . نمایی کلی از تمام کارهای قبلی اش در گراند تورینو به چشم می خورد. در مجموع گراند تورینو را باید کاری خوب عالی و کامل دانست که تمامی طرفداران ایستوود و کسانی که به دنبالی فیلمی متفاوت هستند هم از ژانر درام و هم اکشن را راضی می کند . فیلم ارزش دیدن را به طور قطع خواهد داشت و احتمالا تاثیر گذار بر شما خواهد بود . باید دید این فیلم می تواند اسکار بازیگری را برای ایستوود به همراه بیاورد . یا او باید به اسکارهای کارگردانی اش قناعت کند.
نقدی بر فیلم احضار شدگان
کارگردان: آرش معیریان
بازیگران: شهرام حقیقت دوست، مهدی سلوکی، زیبا بروفه، سحر ریحانی، شقایق ناظری، شهرام قائدی، فرهاد قائمیان، مهدی امینی خواه و ...
نویسنده فیلمنامه: حجت قاسمزاده اصل
موسیقی: محمد مهدی گورنگی
جوایز: جایزه بهترین فیلم بخش مسابقه دومین جشنواره فیلم پلیس
نقد: علی رجبی
« عماد (شهرام حقیقت دوست) و امید (مهدی سلوکی) دو برادر هستند كه بعد از مرگ پدر از یکدیگر فاصله گرفته اند. عماد که گرفتار مواد مخدر شده است و شرکتش در حال ورشکستی پیش برادر کوچکتر میرود تا سهم خود را از ارث پدری بگیرد. اما بر اثر توهم مواد مخدر و سوظن، برادر، زن برادر (زیبا بروفه) و نامزد خود (سحر ریحانی) را به قتل میرساند ... »
سینمای جنایی، دلهره و وحشت ژانری بسیار موفق و پولساز در سینمای جهان به شمار میآید. اما با نگاهی به تاریخ سینمای ایران به راحتی درمییابیم که ژانر دلهره در سینمای ما کمتر مورد اقبال کارگردانان و مخاطبان قرار گرفته است. شاید بتوان علت این کم کاری را در چند شاخصه همچون نبود فیلمنامههای قوی، عدم بازگشت سرمایه برای تهیه کننده و ذائقۀ تماشاگران داخلی جستجو کرد.
حجت قاسم زاده فیلمنامهای کم نقص را برای اثر ششم آرش معیریان نوشته است. داستان بر اساس توهم شخصیت اول فیلم پایه ریزی شده است، از سردخانه شروع و به سردخانه ختم میشود؛ از زمانی که همه مرده بودیم تا زمانی که همه زنده بودیم.
داستان حول محور مرگ میچرخد. خون، خانهی دورافتاده، شخصیت غیرحقیقی دخترک، دود و شب همگی عناصری هستند که برای درک بهتر فضای فیلمی که قرار است مخاطب را با حس دلهره آشنا کند در قصه جای داده شدهاند. روابط بین شخصیتها بسیار رمزآلود است. مخاطب که گیج شده نمیتواند بفهمد که چه کسی به دیگری خیانت کرده و چه کسی مستحق انتقام است. اما انتقام، سوژهی نوینی در سینما نیست. بسیاری از كاراكترهای مثبت و منفی، قهرمان و ضد قهرمان، پس از این كه چیزی را ازدست میدهند در پی انتقام از مسببین و عاملین آن، برمیآیند. نمونهی بارز این سوژه را میتوانیم در چندگانه دکتر هانیبال که از تاثیرگذارترین آثار ژانر وحشت تاریخ سینمای جهان است، پیدا کنیم. در "طغیان هانیبال" بیننده پی میبرد، تمامی جنونی که از دکتر هانیبال در فیلمهای قبلی دیده، دلایلی روانی دارد و ریشه در گذشتههای او دارد.
احضار شدگان دارای ساختار روایی خوبی است. مخاطب هیچگاه نمیتواند جلوتر از فیلم حرکت کند. داستان با پیشرفت خود فرضیات بیننده را به هم میزند و پشت سر هم به او اطلاعات جدید میدهد، اطلاعاتی که او را باز هم از اصل ماجرا دور میکند. بحران رمزآلودی تا لحظات آخر فیلم ادامه پیدا میکند و تنها کسی که به این روابط آشنا است و این روابط را باید موشکافی کند خود راوی داستان است. که البته این شیوهی روایتی در آثار موفق هالیوودی کمتر مورد استفاده میشود و میتوان این را به عنوان نقطه ضعفی در فیلمنامه دانست. مخاطبی که به دنبال خط داستان حرکت میکند را میتوان با دادن چند سرنخ به اصل ماجرا رساند تا با برداشت خود از انتها و هر آنچه در دقایق نمایش فیلم گذشته از سالن سینما خارج شود.
قطعا این اصل که القای پیام فیلم به مخاطب نباید توی ذوق بیننده بزند همیشه پابرجاست. و صد البته این اصل در ابعادی وسیعتر در مورد فیلمهایی که مخاطب آنها قرار است قشر جوان جامعه باشد، صدق میکند. احضارشدگان با هیجان و دلهرهای که دارد مخاطب جوان را هدف خود قرار داده است. اما این فیلم در زیر پوستهی جناییاش میخواهد زاویهی جدیدی از اعتیاد و قرصهای روانگردان و پیامدهای آن را به روی مخاطب بگشاید.
آرش معیریان که با فیلمهایی همچون "کما"، "چپ دست" و "شارلاتان" نشان داده گیشه خود را خوب میشناسد امیدوار است که با استفاده از اهرم هیجان و سرعت مخاطبان جوان را متقاعد کند تا به سینما بروند و فیلم را ببینند. اما فروش این فیلم در گرو تبلیغات قوی و سازنده برای این فیلم است. تبلیغاتی که خبری از آن نیست!
۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه
نقدی بر چارچنگولی /
ماجرا از بازداشتگاه شروع مي شود، شهرام و بهرام را به همراه عده ديگري در يک پارتي گرفته اند، قيافه هاي عجيب و غريب هر کدام از بازداشت شدگان هم حال و هواي عجيبي به محيط خشک کلانتري داده است. مهمانان امروز کلانتري نزديک 30 جوان هستند که شب قبل در يک پارتي بودند، اکس زدند، مشروبات الکلي خوردند، لباس هاي ناجور پوشيدند و خلاصه از اين جور کارها.
جناب سرهنگ از شهرام و بهرام بازجويي مي کند. بهرام مي گويد؛ شهرام او را به مهماني برده و شهرام او را در اين کار دخيل مي داند. بالاخره سرهنگ با اصرار بهرام و اعترافات آنها مجبور مي شود شهرام را به بازداشتگاه در کنار سايرين بفرستد اما مشکل از اين جا شروع مي شود، اين دو بايد با هم باشند، سرهنگ براي اين که از گفته آنها مطمئن شود، به آنها مي گويد؛ لباس هايتان را دربياوريد تا ببينم چرا بايد با هم باشيد. سرهنگ متوجه مي شود بهرام و شهرام از ناحيه کتف به هم چسبيده هستند.
«چارچنگولي» روايت زندگي دو برادر دوقلو به نامهاي شهرام و بهرام است كه از ناحيه كتف و شانه به يكديگر چسبيدهاند آنها از نظر ظاهر و عقايد بهشدت با يكديگر متفاوتند، اما مجبورند همديگر را تحمل كنند.
موج كمديسازي موجب شد تا سعيد سهيلي هم تغيير ژانر دهد و فيلم جديد خود را در اين ژانر بسازد. فيلمي با عنوان «چارچنگولي» كه سهيلي حالوهواي آن و تفاوتش با ديگر ساختههايش را اينطور توصيف ميكند: «اين فيلم اثري اجتماعي در قالب طنز است كه با ديگر فيلمهايم كاملا متفاوت است و هيچ ارتباطي به آنها ندارد، چرا كه پيش از اين كار طنز نساختهام.»
رضا شفيعيجم و جواد رضويان نقش بهرام و شهرام را بازي مي کنند. فتحعلي اويسي، بهاره رهنما، رضا فيض نوروزي، مهران رجبي، شهرام قائدي، و مژگان بيات نيز ديگر بازيگران اين فيلم هستند.
اين فيلم نخستين اثر سهيلي در ژانر طنز است. او پيش از اين فيلم هايي در ژانر اجتماعي و دفاع مقدس ساخته که تعدادي از آنها کارهاي موفقي بوده اند. اما اين بار به تبعيت از وضعيت روز سينما به سراغ مضموني رفته که هم به فروش قابل قبولي دست پيدا کند و هم تجربه اي جديد در کارنامه کاري خود ثبت کند.
"چارچنگولي" فيلم موفقي در ژانر طنز است چرا که سهيلي به خوبي با روحيات مخاطب امروزي آشناست. مي داند که تماشاگر ديگر به هر چيزي نمي خندد، براي ديدن فيلم وسواس خاصي دارد، هر مطلب سخيفي را طنز تلقي نمي کند. براي همين در اين فيلم تمام سعي خود را کرده که طنز به نسبت قابل قبولي به تماشاگر ارائه دهد. ماجراي بهرام و شهرام به گفته خود سهيلي از لاله و لادن الهام گرفته شده اما اين دوقلوي به هم چسبيده در "چارچنگولي" تفاوت هاي زيادي دارند که در واقع هر کدام نماينده افراط و تفريط هستند.
سهيلي سعي کرده در اين اثر به نوعي هم لحظات شادي را براي مخاطبش رقم بزند و هم به او گوشزد کند که در هيچ کاري افراط و تفريط خوب نيست. بهرام نمونه افراط در برخي امور به قول خودش مذهبي است و شهرام هم نمونه تفريط در اعتقادات است و از آن طرف نماينده افراطيون در رفتارهاي به اصطلاح مدرن. همين اختلافات آنها بستري طنزي را فراهم مي کند که تماشاگر را وادار مي کند که تا انتها با "چارچنگولي" همراه شود.
نوع بازي ها، ميزانسن ها، ديالوگ هايي که از زبان بازيگران گفته مي شود، نوع گريم و طراحي لباس، شخصيت پردازي هايي که وجود دارد همه و همه دست به دست هم داده تا "چارچنگولي" براي مخاطب جذاب و در عين حال همه چيز کاملاً با مضمون اثر هماهنگ باشد. به طور مثال در صحنه اي که مربوط به شرکت بهرام و شهرام در يک اکس پارتي است، تمام بازيگران فرعي به نوعي در حالت هاي مختلف که مخصوص اين نوع مهماني هاست به صورت فيکس هستند و تنها چند بازيگر اصلي در حال حرکتند تا تماشاگر تمام تمرکز خود را به اصل ماجرا که همان اختلاف رفتاري و اعتقادي بهرام و شهرام است، جلب کند. در حالي که در بسياري از فيلم هايي که محوريت آنها پارتي هايي از اين دست است، شلوغي هاي اين گونه مهماني ها با آدم هاي عجيب و غريب آن به تصوير کشيده مي شود در حالي که سهيلي در "چارچنگولي" شخصيت هاي فرعي خود که همان مهمانان اين اکس پارتي هستند در بکراند قرار داده تا همه چيز به نقش هاي اصلي متمرکز شود.
بعد از اين که تماشاگر شهرام را که نمونه جوانان افراطي است، در مهماني شناخت و با عملکرد و رفتار افراطي او در مصرف قرص هاي روان گردان و مشروبات الکلي آشنا شد، به يکباره بازيگران فرعي نيز براي ثانيه اي وارد صحنه شده و با حرکات عجيب و غريب، شهرام را در کنسرتي که براي آنها اجرا مي کند، همراهي مي کنند. تماشاگر در اين مهماني با شخصيت عموي اين دو هم آشنا مي شود او هم نمونه ديگري از افراط است که گرداننده اين گونه مهماني هاست و دختر و پسرش هم او را در اين کار ياري مي دهند.
سهيلي با به تصوير کشيدن مدل هايي که جوانان امروزي در نوع لباس و آرايش مو و صورت خود به کار مي برند در بسياري از صحنه ها و در قالب شخصيت هاي شهرام، ملوسک، پسر عمو و... به نوعي شيوه هاي غلط رفتاري اين قبيل آدم ها را نيز به نقد کشيده است. شهرام و دوستانش شخصيت هايي هستند که تمام دنيايشان شرکت در پارتي، رفتن دسته جمعي به شمال، آرايش خاص مو، صورت، پوشيدن لباس هاي خارج از عرف جامعه است و پيشرفت را در اين قبيل کارها مي دانند. از آن طرف بهرام نيز که از حمايت دايي و دوستان کلاه مخملي برخوردار است، نمونه آدم هايي هستند که در گذشته خود مانده اند و از آن طرف بام افتاده اند.
دايي و نوچه هايش تماشاگر را به ياد فيلم هاي قيصر گونه مي اندازند که زماني همه چيز تحت سيطره آنها بود و از ديد آنها دنيا انداختن کت بروي شانه، سبيل هاي از بنا گوش در رفته، خوردن ديزي، حضور در قهوه خانه که حالا اسم سنتي به آن داده اند، عربده کشيدن و زور گويي و... است. بهرام دختر دايي را مي خواهد و براي همين دايي و نوچه هايش او را تحت مالکيت خود درآورده اند. شهرام هم که با ملوسک، دختر عمويش قرار ازدواج گذاشته، خود را با خانواده ملوسک همراه کرده است.
در "چارچنگولي" تمام رفتارهاي شخصيت هاي اصلي آنقدر غلو شده و افراطي است که تماشاگر کاملاً متوجه نادرست بودن رفتار آنها مي شود. شهرام و بهرام حتي در رفتارهاي ساده روزمره هم با يکديگر اختلاف نظر دارند، آنها غذاهاي متفاوتي دوست دارند، در خوابيدن مشکل دارند، حتي در ابراز عشق به همسران آينده خود هم افراطي عمل مي کنند. کي دوست دارد فوتبال نگاه کند، يکي ديدن راز بقا را ترجيح مي دهد. کارهاي آنها اطرافيانشان را کلافه کرده و حتي روحاني مسجد محل هم با رفتارهاي آنها به واکنش وادار مي شود و به آنها توصيه مي کند تا با عمل جراحي از هم جدا شوند و به مشکلات خود پايان دهند.
سهيلي در اين اثر هم از طنز کلام بهره گرفته و هم از رفتارهاي طنز شخصيت ها استفاده کرده است. البته در برخي از ديالوگ ها يا رفتارها کمي اغراق صورت گرفته و شايد براي مخاطب زننده و سخيف باشد. اما در مجموع طراحي داستان و شخصيت ها طوري است که تماشاگر بي خودي نمي خندد و لحظاتي شادي هم براي او فراهم مي شود و در عين حال متوجه مي شود که در هر کاري تعادل بايد داشته باشد. اما شهرام و بهرام بجاي الگو قرار دادن اين افراد به سمت آدم هايي گرايش دارند که به اختلافات آنها بيشتر دامن مي زنند.
البته در اين فيلم بجز آدم هاي افراطي، شخصيت هاي متعادلي مانند مادر شهرام و بهرام، روحاني مسجد، برادر کوچک تر آنها هم وجود دارند. مثلاً روحاني محل هم به عبادت مي پردازد و هم به قول صريح قرآن توجه مي کند و او دنيا مانند ورزش کردن و... را مدنظر دارد. برادر کوچک آنها هم يک بسيجي است منتهي با اين تفاوت که در هر کاري رعايت تعادل را مي کند و امور اخروي و دنيوي را همراه هم انجام مي دهد.
از محتوا و داستان بگذريم، بازي ها هم به نوعي بار طنز فيلم را بيشتر کرده است. جواد رضويان که شخصيت بهرام را بازي مي کند به خوبي نمونه شخصي است که در امور مذهبي افراط مي کند. نوع حرکات او، گريمي که بروي صورت او انجام شده و طرز گويش او بيننده را متوجه اين قضيه مي کند که او نماينده چه قشر آدم هايي است. او به ظاهر مذهبي است اما براي شرکت در نماز جماعت به مسجد نمي رود چون معتقد است؛ ريا مي شود! با عمل جراحي و جداشدن از شهرام موافق نيست چون مي گويد؛ در کار خدا نبايد دخالت کرد، اسم خود را از بهرام به احمد تغيير داده زيرا اعتقاد دارد بهرام اسم سبکي است، در قبر مي خوابد تا خداوند توبه آنها را بپذيرد. رضويان به خوبي از عهده چنين کاراکتري برآمده و تماشاگر تا پايان با او همراه مي شود.
رضا شفيعي جم هم در "چارچنگولي" برخلاف ساير نقش هايش از تيپ فاصله گرفته و شخصيتي به نام شهرام را ارائه داده است. او حتي با حرکات چشم هايش تماشاگر را به زواياي پنهان شخصيت شهرام مي برد. بده بستان هاي خوب اين دو هم به باور پذيري تماشاگر براي اين که متوجه شوند آنها واقعاً به هم چسبيده هستند، کمک کرده. به طور مثال هرگاه يکي از آنها عطسه مي زند، ديگري هم با درک درست از اين اتفاق، به حرکت وادار مي شود.
ساير بازيگران از جمله بهاره رهنما در نقش ملوسک، رضا فيض نوروزي در نقش عمو، ساعد سهيلي در نقش برادر تعادل، شهرام قائدي در نقش پسر عمو هم به رضويان و شفيعي جم کمک کرده اند و بار طنز قصه را به خوبي به يدک کشيده اند. طوري که رهنما با تغييري که در نوع حرکات و بيان خود داده، به خوبي اين را به تماشاگر فهمانده که برخي دختران جوان اصرار دارند که طوري صحبت کنند که گويي همين چند ساعت پيش از خارج آمده اند و فارسي را بلد نيستند صحبت کنند، بايد آرايش هاي خاصي بروي صورت خود داشته باشند، به پارتي بروند، براي فرد مورد علاقه خود گل رز بخرند و... . شهرام قائدي هم نقش پسرهاي دخترنما را دارد که دوست دارند شخصيت خود را با دختران نزديک کنند.
از ابتدا تا انتهاي داستان، تماشاگر با اثري طنز مواجه است که حتي در پلان آخر هم از بار طنز کاسته نمي شود. ماجرا طوري به پايان مي رسد که همه چيز ختم به خير مي شود اما هيچ چيز افراطي و غلو شده نيست. يعني اگر "چارچنگولي" با ازدواج شهرام و بهرام تمام مي شود، براي تماشاگر قابل پذيرش است اگر از هم جدا مي شوند، بازهم تماشاگر آنها را مي پذيرد. زيرا تا پايان ماجرا بازهم اختلافات رفتاري و عقيدتي اين دو وجود دارد و تماشاگر به آنها تا انتها در ارتباط است و پيوند آنها با تماشاگر قطع نمي شود.
گريم هم در "چارچنگولي" بسيار قابل قبول است زيرا آنقدر دو دست شهرام و بهرام به طور طبيعي به هم چسبيده شده که مانند دو دست انسان، طبيعي است. لباس هايي هم که براي آنها دوخته شده با ظرافت و دقت خاصي طراحي شده که هم هنرپيشه ها براي انجام حرکات خود راحت تر باشند و هم تماشاگر آنها را به عنوان دوقلوي به هم چسبيده بپذيرد.
سهيلي در اين اثر سعي کرده بخش هايي از رفتارهاي اجتماعي، حتي موضوع فوتبال، عملکرد تيم ملي و حتي کارشناسان و گزارشگران را هم به نقد بکشد. در جايي که بهرام و شهرام مشغول تماشاي تلويزيون هستند، زماني که فوتبال در حال پخش است، بهرام نام بازيکنان را اشتباه مي گويد، درباره برنامه نود صحبت مي کند، به مربي تيمي ملي هم توجه ويژه دارد! اما نويسنده در جايي اشتباه مي کند و موضوع پيوند اعضا را دست مايه طنز قرار مي دهد که براي بيننده چندان خوشايند نيست چرا که پيوند اعضاي فردي که دچار مرگ مغزي شده موضوع چندان جالبي براي کارهاي طنز نيست. "چارچنگولي" در مجموع اثري است که مي تواند مخاطب زيادي را به خود جذب کند و به اثري موفق در ژانر طنز تبديل شود.
"چارچنگولي" از 27 ارديبهشتماه امسال در خيابان ايران مقابل دوربين حسين ملكي رفت تا طي 45 جلسه فيلمبرداري آن در تهران و شمال كشور به سرانجام برسد. سهيلي كه براي دريافت پروانه ساخت چارچنگولي 6 ماه انتظار كشيد اين فيلم را با همكاري محمد نجيبي به عنوان سرمايهگذار تهيه و توليد كرد. در توليد اين فيلم جهانگير ميرشكاري (مدير صدابرداري)، كامبيز دارابي (دستيار اول كارگردان و مدير برنامهريزي) عباس بلوندي (طراح صحنه و لباس)، بابك شعاعي (طراح گريم)، ميترا احمدي (مدير توليد)، حسن شجاعي(عكاس) و ندا عاصف (منشي صحنه) با او همكاري داشته اند.
منبع : ایراسان
نقدی بر فیلم دلداده(قدرت الله صلح میرزایی)
دلداده |
|
کارگردان: قدرت الله صلح میرزایی بازيگران: اکبر عبدی، جواد رضویان، مجید صالحی، الهام حمیدی، مینا جعفرزاده، سحر زکریا، احمد پورمخبر، یوسف صیادی، مجید یاسر، امیر نوری، نعیمه نظام دوست، اشکان اشتیاق و مهران رجبی ...................................................... ديگر عوامل و توضیحات بیشتر: فیلمنامه: قدرت الله صلح میرزایی، علیرضا محمودی ...................................................... خلاصه داستان: داستان دختري است كه بعد از سالها اقامت در خارج از كشور به ايران بازگشته و قصد ازدواج دارد. ...................................................... سال ساخت: 1387 سال اکران: 1387 - (29 آبان) فروش: 95.1 ميليون تومان |
الهام نامجو
دختري به نام عسل بعد از سال ها به ايران باز مي گردد تا بتواند با يک پسر ايراني ازدواج کند، او پسري را انتخاب مي کند که در ابتدا با او چندان رابطه خوبي ندارد و بعد از گذشت مدت کوتاهي آن هم بدون اين که از هم شناخت زيادي داشته باشند، با هم ازدواج مي کنند، "دلداده" فيلمي مورد پسند جوانان، پر از هيجان، خنده و... از امشب در سينماهاي تهران و شهرستان ها، پنج دقيقه فيلم را ببينيد، بقيه ماجراها خود به خود قابل حدس است!
روزي کريم به علت دست کاري که به سيم هاي تلفن ساختمان کرده، مورد بازخواست قرار مي گيرد و مامور مخابرات او را وادار مي کند تا خودش سيم ها را درست کند زيرا تمام خط هاي تلفن همسايه ها دچار اختلال شده اند، او زماني که مشغول گوش دادن به شاهکارش است، متوجه مي شود از خارج با يکي از همسايه ها تماس گرفته اند و آنها مشغول صحبت کردن درباره دختر ثروتمندي هستند که قصد دارد به ايران بيايد و با يک پسر ايراني ازدواج کند.
اين در حالي است که به دليل اختلالات تلفني، همه همسايه ها در حال گوش کردن مکالمات آنها هستند و دل خود را صابون مي زنند که با عسل ازدواج کنند. بعد از اين اتفاق تمام پسرهاي همسايه آماده مي شوند تا به فرودگاه بروند و عسل را بياورند غافل از اين که عسل خودش از فرودگاه به تنهايي به خانه مادربزرگش آمده است و وارد خانه جواد مي شود که تمايل چنداني به ديدن او برخلاف ساير همسايه ها نداشته است.
اين کل ماجراي فيلم "دلداده" ساخته قدرت الله صلح ميرزايي است. از ابتداي داستان مي توان تمام ماجراي آن را حدس زد، يعني تلاش همه بيهوده است و عسل متعلق به جواد؛ شخصيت مثبت داستان است. يعني تماشاگر بيخودي وقت خود را تلف مي کند تا 90 دقيقه حاصل بازي هاي تکراري و داستاني نخ نما را نظاره گر باشد. داستاني که سر وته آن را زير ورو کني، چيز دندان گيري به دست نمي آوري. کل داستان مشخص است که شخصيت هاي خاکستري و بعضاً منفي تر مغلوب نهايي هستند و قهرمان اصلي داستان، به مراد دل خود مي رسد و عسل ايراني را به دست مي آورد!
"دلداده" اثري در خور توجه در ژانر طنز نيست زيرا نه از طنز موقعيت بهره مي برد و نه در ديالوگ ها ردپايي از طنز نمي توان يافت. با وجود اين که بازيگران طنزي که پيش از اين حضور آنها در فيلم هاي مشابه باعث استقبال تماشاگر در آن شده، در اين فيلم بازي مي کنند و سعي شده با پخش موسيقي هاي شاد، لحظات خوبي براي بيننده رقم بخورد اما ساختار فيلم و داستان طوري است که مخاطب با ديدن آن لذت چنداين نمي برد. داستاني که مشابه آن را بارها و بارها از تلويزيون و سينما در قالب فيلم و سريال، مستند و غيره ديده، ديگر چندان جذابيتي براي او ندارد.
"دلداده" در شخصيت پردازي هم ضعف دارد زيرا قهرمانان داستان هر کدام عاري از تمام ويژگي هايي هستند که هر انساني مي تواند باشد، برخي از آنها هم آنقدر خنثي عمل مي کنند که بود و نبود آنها فرق چنداني ندارد و گويي براي پرکردن صحنه وارد داستان شده اند. بيننده هم هيچ اطلاعاتي از آنها ندارد و تا پايان فيلم هم گويي قرار نيست متوجه شويم اين قهرمانان قصه چه سرگذشتي داشته اند و چگونه زندگي مي کرده اند.
به طور مثال دو نفر از افرادي که خواهان عسل هستند، حضورشان در فيلم تنها براي پررنگ تر کردن حضور قهرمانان داستان است و خود شناسنامه اي براي ارائه ندارند. در ساير شخصيت ها هم ويژگي خاصي ديده نمي شود که بتوان حتي جنبه طنز بودن آن را مدنظر قرار داد. بازي دو شخصيت دختر داستان که بيشتر شبيه فيلم هاي جدي است تا طنز. پرويز هم شخصيت لوده اي دارد و ما چيزي از او نمي بينيم. شخصيت دايي پرويز که نقش او را احمدپورمخبر بازي مي کند هم مانند کاراکترهاي قبلي اوست.
اما مادربزرگ که مينا جعفرزاده و دايي عسل که اکبر عبدي ايفاگر نقش هاي آنها هستند هم سعي کرده اند تا در کلام خود با ته لهجه ترکي طنز ايجاد کنند که چندان موفق نيستند.
جواد و کريم به عنوان قهرمانان اصلي داستان که جواد رضويان و مجيد صالحي نقش هاي آنها را بازي مي کنند هم مانند کارهاي قبلي خود ظاهر شده اند و براي تماشاگر جذابيت خاصي ندارند.
از شخصيت پردازي ها که بگذريم، ساختار کلي فيلم هم جاي سوال و ترديد دارد. نوع گريم ها، طراحي صحنه و لباس که بجز تجملات چيز ديگري در آن نمي توان يافت، پيشروي داستان بدون داشتن فراز و فرود و نقطه اوج، استفاده بيش از حد از نماهاي لانگ شات بدون توجه به ماهيت اين نما، باعث شده تا "دلداده" فيلم جذابي نباشد.
طراحي صحنه طوري است که با ديدن آنها نمي توان پي به ماهيت شخصيت هايي که در آن زندگي مي کنند برد. به طور مثال آپارتمان جواد که يک خواننده و آهنگساز است، اصلاً شباهتي به خانه يک هنرمند ندارد و وسايل طوري انتخاب و چيدمان شده اند، که تفاوتي با منزل پيرزن همسايه ندارند و گويي همه اعضاي آپارتمان با هم براي خريدن وسايل زندگي اقدام کرده اند. در صورتي که هر شخصيت داستان بايد براساس نوع زندگي و سن و سالي که دارد، وسايل خانه خود را انتخاب کند. اما در "دلداده" فرق نمي کند تو پيرزن هفتاد ساله باشي يا خواننده! تنها چيزي که مهم است اين که بايد همه چيز لوکس و شيک باشد. فرق نمي کند که جواد در پرورشگاه بزرگ شده و چگونه در اين خانه شيک و لوکس در بالاي شهر زندگي مي کند!
اين همان عدم توجه به شخصيت پردازي هاست که بيننده نمي تواند با قهرمانان داستان ارتباط درستي برقرار کند. شايد اگر خوب به کاراکترها پرداخته مي شد و به ساختار کلي داستان توجه بيشتري صورت مي گرفت، "دلداده" تبديل به فيلم طنزي مي شد که ديگر آن وقت نه تکراري بودن داستان براي آنها خسته کننده مي شد و نه شخصيت ها بوي تکرار مي دادند.
"دلداده" همان طور که از نامش پيداست يک فيلم دختر و پسري است که سعي شده جنبه هاي طنزي هم به آنها وارد و عشق سال هاي پيري هم در کنار عشق جوانان قرار گيرد تا شايد کمي متفاوت تر از ساير آثار از اين دست باشد. اما غافل از اين که آنقدر تمام ماجراها پيش پاافتاده و سهل الوصول است که بيننده براي ديدن ادامه ماجراها ترغيب نمي شود. موضوع ازدواج جوانان آنقدر ساده و قابل دسترس در اين فيلم مطرح شده که گويي برنامه ريزي هايي که براي اين سنت حسنه در کشور در حال طراخي است، بيهوده تلقي مي شود.
به طور مثال جواد و عسل بدون اين که شناخت کافي از هم داشته باشند، در اثر يک گردش چند ساعته که براي خريد صورت مي گيرد و خوردن يک ديزي به هم علاقه مند مي شوند! و کريم هم حالا که به آرزوي خود که همان خارج رفتن است، نرسيده ازدواج با خواهر عسل را به عنوان راه بعدي خود براي رسيدن به آرزوهايش مي يابد بدون اين که علاقه و شناخت خاصي از او داشته باشد.
البته کارگردان اثر به گفته خودش سعي کرده که فيلمي ارزشي را به مخاطب عرضه کند و به او پيام دهد که همه آرزوهاي جوانان در خارج از کشور خلاصه نمي شود و در ايران هم مي توان موفق بود اما نتيجه فيلم چيز ديگري است. همه ماجراها طوري است که به نوعي سرهم بندي شده و در نهايت همه چيز به دور از واقعيات موجود و قابل باور ختم به خير مي شود.
مردهای که قصد زنده کردن داشت (ساکن شرور: تباهی)
دلیل اصلی ساخته شدن فیلم “ساکن شرور: تباهی” (Resident Evil Degeneration) این بود که سازندگان اصلی سری بازیهای «رزیدنت اویل» بعد از دیدن سری افتضاحهایی به نام این مجموعه بر روی پرده ی نقرهای به فکر اعادهی حیثیت و ادای دین به شاهکاری به نام «رزیدنت ایویل» افتادند. فیلم هایی که تاکنون از روی این بازی فوق محبوب ساخته شده است به هیچ وجه نتوانسته اند طرفداران دو آتشه ی این بازیها را راضی کنند. به همین دلیل انیماتورهای شرکت «کپکام» تصمیم گرفتند تا خود یک انیمیشن از این سری بازیها بسازند تا حداقل بتوانند انتقادهایی را که از این شرکت میشود مبنی بر اینکه که چرا امتیاز ساخت فیلم از این سری را فروختهاند را کم کنند.
شرکت «کپکام» یکی از قدیمیترین و مهمترین شرکتهای بازی سازی ژاپنی است که نه تنها در ژاپن بلکه در بین تمام طرفداران بازیهای کامپیوتری به دلیل ساخت بازیهای خوب و نوآورانه، شهرت و محبوبیت زیادی دارد. اما این شرکت بیشتر محبوبیت خود را حداقل در سایر کشورهای جهان به دلیل خلق یک بازی نوآورانه با ساختاری جدید و وارد کردن فضا و شخصیت های جدید به دنیای بازیهای کامپیوتری به نام «رزیدنت اویل» به دست آورده است. این بازی که برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ وارد بازار شد حاصل خلاقیت یکی از بزرگترین بازی سازان حال حاضر جهان است. «شینجی میکامی» خالق بسیاری از بازیهای معروف این شرکت است ولی بدون شک سری «رزیدنت اویل» جایگاه خاصی در این میان دارد.
با ورود اولین فیلم از این سری بازیها در سال ۲۰۰۲ و با کارگردانی «پائول اس دبلیو اندرسون» بسیاری از طرفداران این بازی با اثری ضعیف که فقط ظاهر این سری بازیها را در خود داشت مواجه شدند. در ادامه هم دو دنبالهی دیگر برای این فیلم ساخته شد که هرکدام بیشتر و بیشتر از ساختار کلی بازی دور شدند و در نهایت با ورود شمارهی سوم بود که اعتراضات نسبت کیفیت بد و دور شدن از داستان اصلی از طرف طرفداران بازی شدت گرفت. جالب اینجاست که بیشتر این اعتراض ها متوجه شرکت «کپکام» بود که هیچ همکاری با تیم سازندهی فیلم نداشت. در نهایت شرکت «کپکام» با اعلام ساخت یک فیلم انیمیشنی از این سری بازیها بسیاری از این انتقادها را خاموش کرد.
با نگاهی کوتاه به روند ساخت فیلم از روی بازیهای کامپیوتری متوجه میشویم که به جز چند نمونه معدود مانند «تپهی خاموش» که یک اثر متوسط است دیگر فیلم های ساخته شده از روی بازیهای کامپیوتری به یک افتضاح تبدیل شدهاند. جالب اینجاست که بسیاری از این بازیهای پتانسیل بالایی برای تبدیل شده به یک فیلم خوب را دارند. به همین دلیل شاید بتوان مهمترین عامل ضعیف بودن اینگونه فیلمها را مناسب نبودن کادر سازندهی فیلم دانست. با نگاهی گذرا میتوانید متوجه شوید که اکثر سازندگان اینگونه فیلمها یا فیلمسازانی تازه کار و یا بسیار ضعیف هستند. متاسفانه همین عوامل باعث شده است تا بازیهایی که هم از لحاض داستانی و هم موارد دیگر یک شاهکار به حساب میآیند بر روی پردهی سینما به آثاری سطحی تبدیل شوند که حتی موفق به راضی کردن طرفداران آنها هم نمیشوند.
«رزیدنت اویل: تباهی» را شاید نتوان یک فیلم کامل به حساب آورد. این فیلم با زمان ۹۷ دقیقهای خود بیشتر به یک سرهم بندی شبیه است تا یک پاسخ به طرفداران این سری. داستان این فیلم درست بلافاصله بعد از پایان داستان شهر «راکون» اتفاق میافتد. درست در پایان قسمت سوم این بازی شهر «راکون» که اولین قربانی ویروس «تی» بود با بمب اتمی با خاک یکسان میشود و «لیون اس کندی» به همراه دوستان خود در آخرین لحظات جان سالم به در میبرد. شرکت «آمبرلا» که دیگر تمام نقشه هایش نقش بر آب شده است به کلی از هم میپاشد و یک شرکت جدید که به صورت مخفیانه بر روی واکسن این ویروس کار میکرده است پا به عرصه وجود میگذارد. ولی هنوز نیامده مشکلاتی را به همراه خود میآورد که اولین آنها رها شدن دوبارهی ویروس در یک فرودگاه است. مرکز اصلی این شرکت که در هند قرار دارد نیز دچار مشکل میشود. از طرفی یکی از پزشکان قبلی شرکت «آمبرلا» که همسر و فرزندش را در حادثهی آن شهر از دست داده است به دنبال یک ویروس جهش یافته و بسیار خطرناک تر به آزمایشگاه این شرکت دست برد میزند و در نهایت این قهرمان داستان «لیون اس کندی» است که به همراه دوستانش دوباره موفق به مهار ویروس میشود. داستان کلی فیلم چندان تفاوتی با داستانهای قبلی ندارد اما همین داستان تکراری و بسیار کوتاه با کمال ناباوری شما را راضی نگه می دارد. (البته این موضوع فقط دربارهی طرفداران بازی صدق میکند.)
اما نکتهی عجیب در این بین این است که انیماتورهای شرکت «کپکام» یکی از معروفترین و قدیمیترین سازندگان انیمیشن هستند ولی با کمال تعجب در فیلم با انیمیشنی قدیمی رو به رو میشویم که گاها حتی از تصاویر واقعی هم برای سرپوش گذاشتن بر ماجرا استفاده شده است. اما نباید از این موضوع چشم پوشی کرد که در بعضی نماها بخصوص در نماهای بیرونی و جلوه های ویژهی آتش با انیمیشنی قوی روبه رو میشویم که اصلا قابل قیاس با انیمشن ضعیف شخصیتها و حرکتهای خشک آنها نیست. ولی بازهم دیدن دوباره ی شخصیتهای محبوب این سری در همان لباس های قبلی خالی از لطف نیست.
اما نباید این نکته را از یاد برد که صدا گذاری این فیلم در حد بسیار بالایی قرار دارد. از استفادهی صداپیشگان اصلی بازی برای صدای شخصیتهای فیلم گرفته تا صدای بسیار گیرای محیط که باعث عمیقتر شدن جو فیلم شده است. این روند اما در موسیقی متن اصلا خوب نیست و تنها شاهد موسیقیهای کلیشه ای برای صحنههای فیلم هستیم.
در کل شاید «رزیدنت اویل: تباهی» اثر قابل ملاحظه ای نباشد ولی دو جنبه ی مهم دارد که باعث می شود طرفداران خود را تا حدودی راضی نگه دارد. اولی دور بودن هرچه بیشتر از افتضاحهایی است که قبلا به عنوان سری فیلمهای «رزیدنت اویل» شاهد آن بودهایم و دومین عامل سعی بر حفظ هرچه بیشتر فضای حاکم بر بازیهای این سری است. ولی باز هم نمی توان این فیلم را جانشینی خلف برای سری بازیهای فوق محبوب «رزیدنت ایویل» بر پردهی نقرهای دانسراجر ا راجر ایبرت منتقد شیکاگو سانتایمز بنا بر رسم هرساله خود، در ماه دسامبر لیستی از بهترین فیلمهای سال، البته آمیخته با سلیقه شخصی خود، منتشر میسازد. امسال هم لیستی را منتشر ساخته است که ترجمه آن را در زیر میبینید.
“ماسه” (Ballast):
سکوتی مرگبار بر خانوادهای از میسیسیپی بعد از مرگ پدر و یکی از پسران خانواده، حکمفرما میشود. زخمهای کهنه، سرباز میزنند. پسر دیگر خانواده سعی دارد ارتباطی را بین دیگر اعضای خانواده برقرار و آنها را به هم نزدیک کند. بازیهای فیلم قوی هستند و نویسنده و کارگردان آن، لانس هامر مشتاقانه و با همدلی، این خانواده را به تصویر کشیده است. فیلم درباره یک خانواده فقیر نیست. آنها شغل و کار خودشان را دارند اما تنهایی و بیکسی زمین گیرشان کرده است. در آخر، ما به این فکر میافتیم که بله، دقیقا همانطوری که باید میبود، اتفاق افتاد.
“چه” (Che):
فیلمیست حماسی از یکی از شمایلهای محبوب قرن بیستم. پزشکی آرژانتینی که به یار همدست فیدل کاسترو در انقلاب کوبا تبدیل میشود و سپس به جنوب آمریکا برای حمایت از انقلابیون سفر میکند. بنیسیو دل تورو در فیلمی که شامل بعضی وقایع نامانوس و غیر عادی از زندگی چه گورا است، بطور تحسین برانگیزی نقش چه را اجرا کرده است. فیلم استیون سودربرگ ۲۵۷ دقیقه زمان دارد اما خسته کننده نیست.
“شوالیه سیاه” (Dark Knight):
بهترین فیلم در میان بتمنها. شوالیه تاریک کریستوفر نولان به پیشینهاش پشت پا میزند و به یک تراژدی جذاب تبدیل شده است. هیث لجر نقش جوکر را در این فیلم به عهده داشته است. نقشی که مطمئنا اسکار را ازآن خود خواهد کرد. در این فیلم جوکر با معماهای اخلاقیاش بتمن (کریستین بیل) را عذاب میدهد.
“میلک” (Milk):
شان پن، یکی از بزرگترین بازیگران حال حاضر، با اجرای نقش هاروی میلک در این فیلم، خودش را برای نامزد شدن در اسکار آماده میکند. فیلم درباره هاروی میلک، اولین کسی که آشکارا همجنس گرا بودن خودش را در جامعه اعلام داشت و همچنین اولین همجنس گرایی که به سمتی دولتی در ایالات متحده منصوب شد، است. فیلم درباره یک تغییر است، مردی که علنا خودش را یک همجنس گرا میدادند و چگونگی برخورد اطرافیان با او. فیلم یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای امسال است.
“راچل ازدواج میکند” (Rachel Getting Married):
بعد از دیدن این فیلم مردم به من میگفتند “من هم دوست دارم اینطوری عروسی کنم” یا ” کاش اونجا بودم.” فیلم به این اندازه تاثیر گذار است. جاناتان دمی بر روی یک موضوع متمرکز نشده است و کل مراسم عروسی، با تمام فامیلهای دورو نزدیک، دوستان قدیمی و جدید، انواع سبک زندگی، پیر جوان و همه و همه را مورد بررسی قرار داده است. در هنگام دیدن فیلم احساس مهمانی در عروسی را خواهیم داشت. روزماری داوت در نقش راچل و آنی هاتاوی در نقش خواهرش در این فیلم ظاهر شده اند.
“خواننده” (The Reader):
درامی که اساسا درون ذهن یک آدم جنگ زده آلمانی که به یاد دارد در سن ۱۴ سالگی با زنی، رابطه داشته است، اتفاق میافتد. راز سر به مهرش بسیار خجالت آور است. او حاضر است با هرگونه حکمی مواجه شود اما این راز را فاش نکند. فیلم ارجاعی است به پریشانیهای ذهنی که آدمهای بعد از واقعه هولوکاست، احساس میکردند و زندگیشان تحت تاثیر آن قرار گرفته بود. استفن داردلی فیلم را کارگردانی کرده است و کیت وینسلیت و رالف فاینس در دو نقش عمده فیلم ظاهر شده اند.
“جاده انقلابی” (Revolutionary Road):
یک زن و شوهر جوان تاب و توان زندگی در محله را ندارند. کیت وینسلت و لئوناردو دیکاپریو در یکی از بهترین اجراهای امسال، نقش یک زوج جوان را بازی میکنند که رویاهایشان را در دنیای سراسر مادی آمریکا از دست میدهند. سام مندز فیلم را به خوبی پیش برده است و بسیار با جزئیات، آن را به تصویر کشیده است.
“موجز، نیویورک” (Synecdoche, New York):
بحث انگیزترین فیلم امسال. چارلی کافمن (اقتباس، جان مالکویچ بودن) برای اولین بار کارگردانی را تجربه میکند. فیلیپ سیمیور هافمن نقش کارگردان تئاتری را بازی میکند که در باتلاق نمایشی که شاید خود زندگی باشد، دست و پا میزند. فیلم باید چندین بار دیده شود تا بتوان هویت اشخاص و حتی جنس بعضی از کاراکترها را تشخصی داد.
“W”:
فیلم الیور استون اثری صمیمی و قابل فهم است. جورج بوش و الیور استون که زمانی با هم در یک دانشکده درس خواندهاند، اکنون هر کدام در سویی از زندگی قرار داردند. جاش برولین در نقش جورج دبیلیو بوش بازی عالی ارائه داده است.
“وال-ی” (Wall-E):
بهترین فیلم علمی تخیلی در این سالها, یک انیمیشن خانوادگی بود. وال-ی یک روبات قدیمی آشغال جمع کن است که به تنهایی مشغول به پاک کردن زمین آلودهای است که مردم آنها را به جا گذاشتهاند. فیلم بطور خارقالعادهای سرگرم کننده، بطور شگفتانگیزی طراحی شده و اگر خوب درباره آن فکر کنید، بطور طعنهآمیزی درباره فرهنگ مصرف گرایی صحبت میکند.
توضیح: فیلمهای منتخب راجر ایبرت از این تعداد که در متن بالا ذکر شد بیشتر بود که بنابر اهمیت، تنها فیلمهای معتبرتر ذکر شدند.