۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

نقد و بررسی کامل همیشه پای یک زن در میان است


نقد و بررسی کامل فیلم :همیشه لنگ یک زن در میان است!

همیشه پای یک زن در میان است داستان یک زوج جوان را روایت می کند که در زندگی زناشویی شان دچار مشکل هستند.
در بین مخاطبان «همیشه پای یک زن در میان است» دو گروه بی‌شک بهت‌زده و متعجب از سالن سینما خارج می‌شوند؛ یکی آنان که با تکیه بر خاطره‌ی فیلم‌هایی چون «مارمولک» و «لیلی با من است»، جدیدترین فیلم کمال تبریزی را برای تماشا انتخاب کرده‌اند و دیگر کسانی که پیش از دیدن فیلم، مجموعه داستان کوتاه «غیرقابل چاپ» نوشته سید مهدی شجاعی را خوانده و با آن ارتباط برقرار کرده‌اند. لذت بردن از فیلم جدید کمال تبریزی کار دشواری نیست، چرا که فیلم مملو از دیالوگ‌ها و لحظات بامزه است، اما لحظات و دیالوگ‌هایی که به سختی می‌توان زنجیره‌ی‌ ارتباطی‌شان را در میان سکانس‌های آشفته‌ی فیلم پیدا کرد.

«همیشه پای یک زن در میان است» برآمده از ایده‌ای خوب است (که خوبی‌اش را هم مدیون داستانی کوتاه از مهدی شجاعی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت) اما در مقام اجرا نمی‌تواند خود را به بار بنشاند و در حد دیالوگ‌ها، صحنه‌ها، شخصیت‌ها و حتی قصه‌هایی پراکنده باقی می‌ماند که حتی در یادآوری به سختی در خاطره‌ای مشترک از تماشای یک فیلم قابل جمع‌اند.

فیلم، بزرگ‌ترین ضربه را در گام نخست و همان مرحله‌ی اقتباس متحمل شده است؛ مرحله‌ای که بنا بوده طی آن چند داستان کوتاه از سیدمهدی شجاعی، تبدیل به فیلمنامه‌ای واحد از «نغمه ثمینی» و «رضا مقصودی» شود.

کتاب «غیرقابل چاپ» کتابی کم‌حجم و مشتمل بر 9 داستان کوتاه است که در چاپ نخست خود و در نمایشگاه کتاب سال 82 به کتابی پرفروش و حتی در مقطعی نایاب بدل شد و این خود نشان‌دهنده‌ی پتانسیل بالای این مجموعه کوچک، در برقراری ارتباط با مخاطب بود؛ پتانسیلی که بسیاری را با شنیدن کلید خوردن اقتباس سینمایی از آن، توسط فیلمساز نام‌آشنایی چون کمال تبریزی، امیدوار به خلق اثری ماندگار کرد. اما این اتفاق رخ نداد.

در «همیشه پای یک زن...» از میان داستان‌های این مجموعه، به بهانه‌ی «تلفیق» و یکی کردن و البته به صورتی کاملاً مستقیم، داستان‌های «شبیه یک هنرپیشه خارجی»، «آناهیتای شرقی»، «لباس خواب صورتی» و «غیرقابل چاپ» از کتاب را، در پی هم آمده و 5 داستان دیگر (که شاید جالب باشد بدانیم داستان «همیشه پای یک زن در میان است» هم از آن‌هاست!) از مسیر روایتگری حذف شده‌اند.

سید مهدی شجاعی داستان‌های کتاب خود را در فضایی کاملاً ویژه روایت کرده است، به‌گونه‌ای که هرکدام از شخصیت‌هایش در فضای ذهنی «خاص» خود، سیر می‌کنند و سرانجام «داوری» می‌شوند. از همین روست که امکان در کنار هم قرارگرفتن این شخصیت‌ها در یک خط روایی یک‌نواخت، کم‌رنگ می‌شود. اما فیلمنامه‌نویسان «همیشه پای یک زن...» با تمهید فانتزی‌نویسی سعی داشتند این امکان را برای خود فراهم بیاورند که امروز و پس از به سرانجام رسیدن فیلم می‌توان رأی به ناکام ماندنشان در این آزمون و خطا داد؛ ناکامی که حتی سیدمهدی شجاعی را هم به عنوان نگارنده داستان‌ها و خالق اصلی شخصیت‌ها، ناگزیر از اعتراض و شکایت کرد. اما این فیلمنامه در اجرا هم آن‌گونه که باید از فیلتر تجربیات و توانایی‌های «کمال تبریزی» عبور نمی‌کند؛ در کارگردانی هم کمبودها و نواقصش پابرجا می‌ماند و این ناکامی را به نام زوجی رقم می‌زند که پیش از این و در سال‌های دورتر خاطره ماندگار «لیلی با من است» را به ثبت رسانده بودند.

«رضا مقصودی» و «کمال تبریزی» در جایگاه فیلمنامه‌نویس- کارگردان تا به امروز کارنامه‌ی موفقی داشته‌اند که پس از «لیلی با من است» در «شیدا» و «مهرمادری» هم این موفقیت را تداوم بخشیدند، اما چگونه است که در جدیدترین همکاری این زوج، حاصلی آشفته و چندپاره چون «همیشه پای یک زن در میان است» به بار می‌نشیند؟!

تبریزی کارگردانی «طناز» است و این ویژگی زمانی که با «دغدغه‌مندی» او همراه شده حاصلی ماندگار را سبب شده است. کمال تبریزی در فیلم‌هایی چون «مهرمادری»، «مارمولک» و از همه مهم‌تر «لیلی با من است» به راستی از سر دغدغه‌مندی و با صداقتی مثال زدنی به سراغ سوژه‌هایش رفته است و به روایت داستانش پرداخته است و از همین‌رو تمام خط‌شکنی‌هایش مورد تصدیق مخاطب و منتقد قرار گرفته است اما امروز و در حالی که باز هم در باب ورود به مسئله‌ای خطیر از منظر طنز، تا حدودی نیت قالب‌شکنی می‌کند، در عمل گرفتار قالب‌ها می‌شود از روایت حداقلی یک داستان سر راست برای مخاطب هم باز می‌ماند.

«صداقت» و «دغدغه»های دیروز این بار کمتر در تار و پود اثر تبریزی به چشم می‌آید و شاید همین فقدان این دو مهم، حلقه‌ی مفقوده به‌بار نشستن فیلمش شده باشد.

«همیشه پای یک زن در میان است» فیلم آشفته‌ای‌ است و همین باعث شده است که با تمام شیرین زبانی و نکته‌پرانی شخصیت‌هایش، در حد تفریحی زودگذر باقی بماند و در استمرار «ارتباط ذهنی با مخاطب» (که از مؤلفه‌های آثاری چون «لیلی با من است» به حساب می‌آمده است) ناکام بمان
در ايران عامه تماشاگران بيشتر با توجه به جنس و فضاي يك فيلم و يا تركيب بازيگران آن پاي به سالن هاي سينما مي گذارند و هميشه اسم و رسم كارگردان در اولويت چندم براي جذب مخاطب قرار داشته است. در بين كارگردانان پس از انقلاب كمال تبريزي يكي از اندك فيلم سازاني است كه نامش را مي توان اعتباري براي يك فيلم قلمداد كرد. در كارنامه تبريزي طيف نسبتا متنوعي از فيلم ها به چشم مي خورد كه بيشتر آن ها در زمان اكران شان توانسته اند فروش خوبي را در گيشه تجربه كنند. با مرور كارنامه فيلم سازي كمال تبريزي مي توان ادعا كرد كه او انگ پروژه هاي حساسيت برانگيز و پر سر و صدا است. در حقيقت تبريزي با پشتوانه اي كه دارد مي تواند هر فيلمنامه اي را كه به قول معروف مسئله دار است، به سلامت از مرز خطوط قرمز تعريف شده بگذراند. براي نمونه فيلم مارمولك (1382) را بايد مثال زد كه البته محبوبيت آن در ذهن مخاطبان عام بيشتر از آن كه مديون كارگرداني تبريزي باشد، مرهون فيلمنامه پيمان قاسم خاني (به ويژه ديالوگ هاي به ظاهر تابو شكن اش) و بازي خوب پرويز پرستويي است. تبريزي در چند سال اخير نشان داده كه مجري مناسبي براي هر فيلمنامه سفارشي است؛ حال يك زمان حاصل كار فرش باد (1381) مي شود كه اثري آبرومند است و زماني ديگر نتيجه تن دادن به اين قبيل سفارش ها يك تكه نان (1383) از كار در مي آيد كه پذيرفتن اش كمي دشوار است. با اين وجود كمال تبريزي نشان داده كه كارگردان موقعيت سنجي است و با اين كه فيلم هايش غالبا به سوددهي خوبي مي رسند، اما به دليل پذيرفتن سوژه هايي ويژه و توجه برانگيز موفق شده انگ يك كارگردان تجاري ساز را از سر خود باز كند.
"هميشه پاي يك زن در ميان است" كه برداشتي آزاد از مجموعه داستان "غير قابل چاپ" نوشته سيد مهدي شجاعي است، داستان اختلاف بين يك زوج جوان، امير شكوهي (حبيب رضايي) و مريم زماني (گلشيفته فراهاني)، را دستمايه كار خود قرار داده و در بستر اين خط داستاني آشنا شخصيت ها و موقعيت هايي را خلق مي كند كه شايد در نگاه اول به خودي خود جذاب و كميك باشند، اما در يك بررسي موشكافانه مي بينيم كه با كليت اثر همخواني چنداني ندارند. اين نكته كلاسيك را نبايد از ياد برد كه كاراكترهاي فرعي فيلم و داستانك هاي فيلمنامه مي بايست به مانند حلقه هاي تسبيحي مكمل يكديگر باشند و به سوژه اصلي فيلم پر و بال بدهند، اما متاسفانه اين اتفاق در فيلمنامه "هميشه پاي يك زن در ميان است" رخ نداده است. اختلافات عقيدتي زوج قهرمان قصه و فشارهاي وارد شده بر امير براي چاپ نمايشنامه "مردان عليه زنان عليه مردان"، نوشته زني ناشناس به نام پري طلعت پور، مي توانستند محمل مناسبي براي به پديد آمدن يك كمدي معركه باشند ولي با ديدن فيلم اين طور به نظر مي آيد كه تبريزي و فيلمنامه نويسان اش (رضا مقصودي و نغمه ثميني) خواسته اند كه شخصيت هايي پرشمار با قابليت افزايش بار كميك فيلم را بدون در نظر گرفتن چرايي حضورشان خلق كنند و متناسب با ويژگي هاي تيپيكال آن ها موقعيت هاي خنده داري را در لحظه پديد آورند.
دو كاراكتر اصلي شخصيت هايي معمولي هستند كه از حد و اندازه هاي تيپ هاي مشابه اي كه قبلا ديده ايم، فراتر نمي روند. امير كه مدير يك انتشارات است، مردي بي دست و پا و اتو كشيده است كه تا اواخر فيلم (جايي كه به فكر رمز گشايي مي افتد) هيچ كنش يا واكنش هدفمندي را از خود نشان نمي دهد. او در برابر همه منفعل است؛ از همسرش گرفته تا جاويد (مهران مديري) و حتي پري طلعت پور ناشناس. اما در سوي ديگر وضعيت مريم كمي بهتر است! او زني جوان است كه موقعيت مقبول اجتماعي اش بر وضعيت نابسامان خانوادگي اش مي چربد. مريم به تيراندازي با كمان هم علاقه دارد؛ هرچند كه در اين ورزش بسيار ناشي است و البته كارگردان نتوانسته روي اين نقطه ضعف شخصيتي مانور مناسبي بدهد. در اين ميان حبيب رضايي و گلشيفته فراهاني هم نتوانسته اند بر ضعف هاي اين دو شخصيت اصلي سرپوش بگذارند. با گذشت زمان فيلم و آشكار شدن مناسبات داستان براي بيننده، منطق حضور كاراكترهاي فرعي و نوع رفتارهاي شان كم كم زير سوال مي رود. به راستي جاهد چه نقشي در پيشبرد روند فيلمنامه دارد؟ چرا او تا آن اندازه ضد زن است؟ به اين بهانه كه فضاي اثرمان فانتزي است، آيا مي توانيم هر شخصيتي را با هر انگيزه اي كه دل مان مي خواهد وارد قصه كنيم؟ چرا كاراكتري همچون جاهد با آن همه زمينه چيني در يك موقعيت كاملا متناقض (والبته قابل پيش بيني) عاشق آن قاضي زن مي شود؟ با اين وجود مهران مديري با نقش آفريني قابل قبول و گاه بامزه اش در اين فيلم توانسته كارنامه نه چندان پربار سينمايي خود را (در مقايسه با كارنامه درخشان تلويزيوني اش) اندكي سر و سامان بدهد؛ هر چند كه جنس بازي اش آدم را به ياد كاراكتر محبوب و ماندگار پدر فرهاد در مجموعه تلويزيوني پاورچين و پرسوناژ شيرفرهاد در مجموعه شبهاي برره مي اندازد.
سردرگمي در مورد نقش كاراكترهاي فرعي فيلم نيز به خوبي مشهود است. اصلا هدف كارگردان و فيلمنامه نويسان اثر از مانور دادن بر روي شخصيت هايي همچون پدر مريم (حبيب الله حداد) و مادر مريم (آهو خردمند)، منشي انتشارات (صبا كمالي)، جلال (كارگر انتشارات) و منشي مريم چه بوده؟ چرا پدر و مادر مريم كه به مانند دو كبوتر عاشق به تصوير كشيده شده اند، تا اين اندازه نسبت به سرنوشت دختر و دامادشان بي تفاوت هستند؟ شايد در بين شخصيت هاي فرعي كاراكتر مدير عامل شركت (با بازي رضا كيانيان) را بتوان شخصيتي قابل تحمل تر ناميد. هرچند معلوم نيست اين شخصيت قرار است چه نقش تاثيرگذاري در خط روايي اثر ايفا كند. ضمن آن كه نوع رفتارهاي متناقض او و اداي كلمات انگليسي در بين جملاتش در هنگام رو به رويي مستقيم و بي پرده با مريم، ناخودآگاه پرسوناژ نائيني (احمد نجفي) در سگ كشي (بهرام بيضائي) را در ذهن تداعي مي كند. با اين حال رضا كيانيان با مهارت و چيرگي هميشگي اش از پس اين نقش برآمده و كاراكتر رييس را به يكي از اندك شخصيت هاي دوست داشتني فيلم تبديل كرده است.
ويژگي بارزي كه سبب شده "هميشه پاي يك زن در ميان است" نسبت به كمدي هاي معمول اين روزهاي سينماي ايران سر و شكل قابل تحمل تري داشته باشد، جنس شوخي هايش در برخي سكانس هاست كه فارغ از منطق حضورشان در فيلم، وجه فانتزي خوب و تازه اي دارند. به عنوان مثال مي توان از سكانس بامزه محضرخانه ياد كرد. تاكيد دوربين بر شماره دفترخانه ازدواج و طلاق و تابلوي "شاهد تمام شد!" و اجبار مريم براي كرايه شاهد از بقالي كنار محضر و نيز رفتار آدم هاي داخل آن دفترخانه، اين سكانس را به يكي از بامزه ترين فصل هاي فيلم تبديل كرده است؛ يا مي توان به دو سكانس حضور مريم در بزرگراه در دو حالت متناقض اشاره كرد؛ جايي كه در ابتدا اتومبيل ها به او بي اعتنا هستند و براي سوار كردن زني خياباني سر و دست مي شكنند و به قرينه، پس از طلاق مريم از امير، به خاطر او آن تصادف بزرگ و فانتزي گونه در بزرگراه روي مي دهد و البته نبايد از تابلوي "ما براي فصل كردن آمديم" بر ديوار خانه جاهد به راحتي گذشت كه بر خيلي از ايده هاي ابتر فيلم مي چربد. در نقطه مقابل سكانس هايي هم در فيلم وجود دارند كه يا نتوانسته اند منظور سازندگان را برسانند و يا به آساني مي توان بر آن ها چشم بست و از دل فيلم خارج شان كرد. از جمله اين سكانس ها رويارويي امير با آن زن تلكه كن (شبنم مقدمي) است كه خيلي زود احتمال نقش آن زن را در ماجراي پري طلعت پور از بين مي برد و باقي سكانس به گزافه گويي هاي بيهوده مي گذرد. همچنين بايد به سكانس رستوران شام آخر اشاره كرد كه تاكيد فيلمنامه نويسان بر خلق فضايي شوخ و شنگ در رويارويي امير با آن زن كه ادعا مي كند شبيه به آنجلينا جولي است، فرضيه مواجهه امير با پري را لوث مي كند و در ادامه سكانس كلانتري نيز در راستاي همان نگاه فانتزي قرار مي گيرد و تهمت هاي افسر كلانتري به امير كه معضلاتي نظير ديش ماهواره، فقر و بي عدالتي، آنفلوي آنزاي مرغي و حتي داوري جشنواره فجر را به گردن او مي اندازد، اصلا خوب از كار در نيامده و وجه انتقادي و سياسي آن كمي گل درشت است. به همين منوال كنايه سياسي جاهد مبني بر اتهام دستگاه قضايي به طريقتي (همان ناشري كه شنل قرمزي را چاپ كرده ولي متهم به چاپ جلد دوم عالجناب سرخپوش شده و به همين خاطر به گينه بيسائو پناهنده شده است!) با اين كه بامزه است، اما تاريخ مصرف آن گذشته و يادآور كمدي هاي اواخر دهه هفتاد شمسي است. و البته بايد به سكانس نسبتا طولاني امير با آن زن گردو فروش و روياي امير هم اشاره كرد كه ملال انگيز از كار در آمده و با هيچ چسبي به پيكره اثر وصل نمي شود.
اما موضوع پري طلعت پور در روند فيلمنامه به تم اصلي بدل مي شود و همه چيز را تحت تاثير خود قرار مي دهد. تبريزي و فيلمنامه نويسانش سعي كرده اند به اين خط داستاني شاخ و برگ فانتزي گونه بدهند. پري طلعت پور آن قدر نفوذ و محبوبيت دارد كه روساي سازمان هايي نظير برنامه و بودجه، آب و فاضلاب منطقه، اداره برق منطقه اي و حتي رييس انجمن ناشران (اسماعيل خلج) به امير فشار مي آورند كه به چاپ نمايشنامه پري رضايت بدهد. حتي زماني كه سند اتوبان كرج را به عنوان وثيقه براي آزادي امير مي گذراند و آدم هايي كه سعي دارند نشانه اي از پري به امير بدهند، يك به يك و به شكل مرموزي ناكار مي شوند، اين انتظار در تماشاگر به وجود مي آيد كه در گره گشايي پايان فيلم با حقيقتي جالب توجه و درخور آن همه زمينه چيني مواجه شود. ولي با ديدن پايان فيلم چنين توقعي در نطفه خفه مي شود و مطابق آنچه كه از نيمه هاي فيلم مي شود حدس زد، مي فهميم تمام اين ماجراها زير سر مريم بوده كه بتواند توجه امير را به خود جلب كند! در اين ميان تلاش امير براي كشف اين راز، آن هم از خلال ديالوگ هاي نمايشنامه پري طلعت پور و به سبك تريلرهاي معمايي هاليوودي (امير با ديدن فيلم رمز داوينچي به تكاپوي اين رازگشايي مي افتد)، لوس و تحميلي شده و با روح اثر تناسبي ندارد. شايد اگر از ابتدا مريم كاراكتري مقتدر و حسابگر معرفي مي شد، طرح چنين توطئه عظيمي از سوي او در پايان داستان، با توجه به فضاي كميك و فانتزي اثر، منطقي از كار در مي آمد. اما بايد پذيرفت زني كه از عهده اداره زندگي خود عاجز است و حتي پس از طلاق از امير، در برابر پيشنهادات مردان مختلف كم مي آورد و در نزد پدر و مادرش به گريه مي افتد، نمي تواند چنين نقشه بزرگ و حساب شده اي را، حتي با در نظر گرفتن ابعاد فانتزي گونه فيلم، پايه ريزي كند و همدستي زنان اطرافش از مربي تيراندازي گرفته تا مادر منشي انتشارات و زن رييس اتحاديه ناشران، نمي تواند لباس يك توطئه جمعي زنانه و هدفمند را بر تن اين نقشه غيرقابل باور بپوشاند. البته در پايان فيلم به سبك و سياق ديگر آثار وطني اخلاق گرايي هاي معمول هم رعايت مي شود و مادر مريم به دخترش اين نكته را گوشزد مي كند كه زن ها براي شوهران شان پري طلعت پور نمي شوند كه آن ها را بكشند، بلكه پري طلعت پور مي شوند كه آن ها را دوست بدارند!
حيف است كه در مورد "هميشه پاي يك زن در ميان است" صحبت كنيم و از تيتراژ متفاوت آن، چه در ابتدا و چه در انتها، حرفي نزنيم. كار نوآورانه گلاره كيازند و آرش صادقي به ويژه در پايان فيلم شكل و شمايل اثر را سر و سامان داده و در عين حال يكي از خلاقانه ترين عنوان بندي هاي سينماي ايران را رقم زده است. ضمن آن كه بد نيست از موسيقي آريا عظيمي نژاد هم يادي كنيم كه به جرات يكي از موسيقي هاي خوب چند سال اخير سينماي ايران را براي اين فيلم ساخته، به طوري كه نه خود را به فيلم تحميل مي كند و نه قالبي خام دستانه و رفع تكليف گونه دارد.
"هميشه پاي يك زن در ميان است" در بين آثار كمال تبريزي از آن دسته فيلم هايي است كه خيلي زود فراموش مي شود و طنز آن نمي تواند تماشاگر را براي مدت ها با خود همراه كند. به نظر مي رسد هدف سازندگان اين فيلم ساخت اثري با سر و شكلي امروزي و متفاوت از ديگر كمدي هاي ايراني و البته به نيت فتح گيشه ها بوده كه خدا را شكر تا به اين جا فيلم در قسم دوم بسيار موفق بوده و به جا به جايي ركورد فروش اميد دارد! به هر حال همين هدف هم در سينماي بحران زده كشورمان غنيمتي دست نيافتني است كه كمال تبريزي و گروهش موفق شده اند از پس آن برآيند.
د.


تبریزی در بولتن جشنواره فجر درباره «همیشه پای یک زن در میان است» گفته بود: «فیلمی برای مردم ساخته‌ام» اما باید بپذیرد که این بار «دل» به کار نداده است و آن‌گونه که باید، حرفی برآمده از «دل» نزده است تا لاجرم بر دل مردم و مخاطبانش بنشیند، که اگر این‌گونه بود، امروز رد پای خاطرات «لیلی»، با شیرینیِ «یادآوری و تأکید» در نقدها به میان می‌آمد، نه با تلخیِ «حسرت»!
امیر شکوهی (حبیب رضایی) صاحب انتشارات نمایشنامه و مریم زمانی (گلشیفته فراهانی) مدیر مالی یک شرکت در آستانه طلاق از یکدیگر هستند. آخرین فیلم کمال تبریزی بر خلاف ظاهر خوش رنگ و لعاب اش و حتی فیلمنامه به ظاهر پر و پیمانش در سطح حرکت می کند و این ضعف را باید حاصل ضعف های متعدد فیلمنامه آن دانست. بگذارید اول خوبی های فیلمنامه گفته شود. فیلمنامه رضا مقصودی و نغمه ثمینی در بیشتر سکانس ها دیالوگ های خوب و حاضر جوانانه و بامزه ای دارد. پر از شخصیت هایی است که هر یک از آنها می توانند به نمک ماجرا بیفزایند. ایده هایی بامزه ای نیز در طول فیلم شاهد هستیم که از آن جمله می توان به فصل بسیار خوب دفترخانه طلاق اشاره کرد که سرشار از ایده های ناب اعم از شماره محضرخانه ، اعلامیه های منشی محضرخانه از طریق بلندگو و اجاره شاهد در بقالی کنار دفترخانه و شوخی با میزان نرخ کرایه شاهدها است. همچنین فصل تصادف اتومبیل ها در اتوبان به خاطر مریم که هجو فیلم ها و مجموعه های حادثه ای است و در خدمت ایده و نام اثر نیز می باشد. یا می توان به سکانسی اشاره کرد که سراسر دفتر مریم ، پس از طلاق، از دسته گل های مردان خواستار او پر می شود. اما همه این ها روی ظاهری ماجراست. با نگاهی موشکافانه به فیلمنامه اثر خواهیم دید که همیشه پای یک زن در میان است چیز زیادی در چنته ندارد. فیلم مملو از سکانس هایی است که به خودی خود جذاب و با نمک هستند اما در پیکره اثر جایی ندارند. از آن جمله می توان به سکانس طولانی سوار شدن آن زن تلکه کن به ماشین امیر و همچنین ماجراهای کلانتری پس از جر و بحث با آن زن آن چنانی در رستوران اشاره کرد. کنایه های سیاسی فیلم نیز دل چسب نیستند و حرف های افسر کلانتری مبنی بر نسبت دادن فقر و بی عدالتی و ماهواره و تحریم اقتصادی (البته داوری جشنواره فیلم فجر هم جزء موارد صحبت های افسر کلانتری بود که ایده ای بسیار جالب توجه بود) و نیز صحبت های جاهد (مهران مدیری) مبنی بر پناهنده شدن نویسنده کتاب شنل قرمزی به گینه بیسائو به خاطر اتهام نگارش کتاب عالیجناب سرخپوش 2 و فشارهایی که از نهادهای بالا بر امیر برای چاپ نمایشنامه نویسنده ای مجعول به نام پری طلعت پور وارد می شود، همه و همه انتقادات اجتماعی و گاه سیاسی کارگردان و فیلمنامه نویسان به شرایط موجود هستند که البته تنها در سطح حرکت می کنند و چیزی فراتر از پیامک های کنایی رد و بدل شده میان مردم کوچه و بازار نیستند. فیلم به مانند تمام فیلم های کمدی طیف وسیعی از تیپ های گوناگون را تشکیل می دهد. مادر مریم، پدر بی خیال مریم، جاهد (که علت ضد زن بودن اش هیچگاه فاش نمی شود و عاشق شدن اش در پایان فیلم کاملا قابل پیش بینی بود)، مدیر عامل شرکت (رضا کیانیان) زن همسایه و پسرش، منشی انتشارات (صبا کمالی)، کارگر انتشارات-جلال- و منشی مرد مریم همه از تیپ های نمونه ای هستند که پیش از این ما به ازای شان را بارها و بارها دیده ایم و تنها قرار است بخشی از بار کمیک سکانس ها را بر عهده بگیرند. در این بین نقش مدیر شرکت به لطف بازی همیشه خوب کیانیان به یکی از جذاب ترین کاراکترهای فیلم بدل شده که رعایت ریزه کاری های خوبی از جمله نوع حرکت دست و صورت در زمان تمارض اش مهر تایید دیگری بر قابلیت های کیانیان است. ضمن اینکه کاراکتر مدیر شرکت پس از رو کردن نیمه دیگر وجودی اش برای مریم و ابراز علاقه اش به او، کمی شبیه به کاراکتر نایینی (با بازی احمد نجفی) در سگ کشی شده است. مهران مدیری هم در کارنامه نه چندان پربار سینمایی خود (بر خلاف کارهای موفق تلویزیونی اش) توانایی های خود را این بار به شکلی جدی در بوته آزمایش قرار داده و هر چند که شیوه بازی کردن اش ( به خصوص در نوع گویش) به کاراکتر محبوب پدر فرهاد در سریال پاورچین و شیرفرهاد در مجموعه شبهای برره نزدیک است، اما وزنه ای سنگین برای قابل تحمل شدن فیلم به حساب می آید. موسیقی آریا عظیمی نژاد هم بسیار خوب پرداخته و ساخته شده و کاربرد درستی هم در طول فیلم داشته است. چیزی که در همیشه پای یک زن در میان است کمی آزار دهنده است، مطرح کردن تئوری توطئه زنانه در قالبی فانتزی و با نمایشنامه " مردان علیه زنان علیه مردان" است که از نیمه دوم فیلم به عنوان خط اصلی داستان مطرح می شود، تلاش امیر برای پیدا کردن سرنخ این توطئه سراسری به سبک تریلرهای معمایی هالیوودی و رسیدن سرنخ آن به مریم با توجه به قابلیت های شخصیتی اش، دور از ذهن و غیر قابل باور می باشد و با فضای فیلم نمی خواند. حیف است که در پایان این یادداشت بر آخرین فیلم کمال تبریزی، تقدیری از تیتراژ متفاوت فیلم چه در ابتدا و چه در انتها نکنیم که نوآوری های بسیاری در آن به چشم می خورد و شاید بتوان گفت ارزشی معادل تمام تصاویر فیلم دارد. به هر حال باید به گلاره کیازند و آرش صادقی بابت این خلاقیت تبریک گفت.




هیچ نظری موجود نیست: